بخش پنجم _ اژانس کاراگاهی مسلح

166 19 23
                                    

شاعر تنها 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شاعر تنها 

همه چیز گذشت ...
همه چی تغییر کرد...
حالا او فقط یک معلم ریاضی بود حالا او کسی را نداشت تا بر سرش داد بزند 
او سعی میکرد تا کنار بیاید او خیلی تلاش کرد
گاهی کونیکیدا گل میخرید و به مزار فوکوزاوا میرفت
او میگفت همه چیز خوب است و بعد به دروغ خود میخندید
در راه برگشت نگاهی به قبر دازای انداخت ... و بعد اتسوشی
او دلتنگ ان روزها بود ...اما...هیچ چیز مثل قبل نمیشد 

هیچ چیز مثل قبل نمیشد 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

استنباط نهایی 

کنار امدن با این موضوع برای او درمقایسه با دیگران راحتتر بود به هرحال او هیچ توانایی نداشت ...
او هنوز کاراگاه بود  اما حالا هیچ کس را برای کمک کردن نداشت ... هیچ کس را نداشت تا برایش شیرینی بخرد ... او فوکوزاوا ، کسی که به او دلیلی برای زندگی داد را نداشت...
پس چرا هنوز زندگی میکرد؟
او حتی نمیتوانست خودش را قانع کند تا به قبر همکارانش سر بزند 
چون هنگامی که از او کمک میخواستند او نتوانست کاری انجام دهد 
رانپو هیچ کاری نکرد...

پس چرا هنوز زندگی میکرد؟ او حتی نمیتوانست خودش را قانع کند تا به قبر همکارانش سر بزند  چون هنگامی که از او کمک میخواستند او نتوانست کاری انجام دهد  رانپو هیچ کاری نکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
There Is No Such A Thing Called "Fate"Where stories live. Discover now