&هیونگ پس کی میخوای یه غلطی بکنی؟تهیونگ و یونگی توی کافه نامجون روی صندلی های رو به روی کانتر نشسته بودن،نامجون داشت براشون قهوه و کیک اماده میکرد.
+یکم دیگه بهم مهلت بده،هنوز نمیخوام ازم متنفر بشه.
تهیونگ اهی کشید و با نگاهش به کائنات التماس کرد تا یکم تحمل بهش بدن تا بلند نشه با مشت بکوبه توی صورت یونگی،چون بهرحال تهیونگ که از جونش سیر نشده که بخواد یونگی رو عصبانی کنه.
&نامجون هیونگ تو یه چیزی بهش بگو،اگه یونگی یه غلطی نکنه بهتون قول نمیدم اون دختره چندش خودش به هوسوک هیونگ نندازه.بابا لعنتی ها حالم داره بهم میخوره از دختره،توروخدا نجاتم بدید.
و یه گریه الکی شروع کرد.
@تهیونگ اینقدر مسخره بازی در نیار ما که نمیتونیم یهو یونگی بزاریم جلوی هوسوک و بهش بگیم هی هوسوک این همون احمق ای که اینقدر ترسو بود که با این که ازت خوشش میومد ردت کرد و بعد تو رفتی بیرون و با یه ماشین تصادف کردی.باید با احتیاط رفتار کنیم تا بلایی سر هوسوک نیاد.
+وقتی اینجوری میگی بیشتر حس عوضی بودن میکنم.
تهیونگ یه نگاه بیخیال به یونگی انداخت.
&هومممم،خب،شاید چون هستی.
تهیونگ قبل از این که یونگی بتونه حرکتی بکنه بلند شد و به سمت در خروجی فرار کرد تا جونش نجات بده،در کافه رو باز کرد و سینه به سینه یه نفر شد.
&هو...هو...هوسوک هیونگ؟
_اوه،سلام ته چطوری؟فکر نمیکردم تورو اینجا ببینم.
تهیونگ همونجور شکه تو چارچوب در ایستاده بود و تکون نمیخورد.
_آم،تهیونگمنم از دیدنت خوشحال شدم ولی میشه بری کنار؟میخوام برم یه قهوه بگیرم.
همین موقع بود که یونگی تونست خودش از دست نامجون که گرفته بودش تا به حساب تهیونگ نرسه ازاد کنه و برسه به تهیونگ.
+بیا اینجا بیینم پسره.....
+هو...هو...هوسوک؟
(✿☉。☉)(✿☉。☉)(✿☉。☉)
در جواب اونایی که میخوان بپرسن تهیونگ یونگی از کجا میشناسه باید بگم که خب باهوش ها اگه یونگی ته نمیشناسه پس کی شماره یونگی که تو گوشی هوسوک بوده رو با تمام پیام های قبلیشون پاک کرده؟👀