با نیشخندی که روی لبهای سرخش نشسته بود سرش رو بلند کرد، و با چشمهایی که شعلههای آتش خشم و نفرت درونش به وضوح میدرخشید به مرد مو بلوند که با لبخند روی کاناپهی قدیمی جا گرفته بود، نگاه کرد .-عشق؟! توی دنیای من همچین کلمهای وجود نداره، برای منی که تمام اون سیزده سال بدونِ داشتنِ پدر و خانواده بزرگ شدم و همراه مادر بیمارم به سختی زنده موندم همچین کلمهای بی معنیه هیونگ! اگه واقعا دوستم داشت سیزده سال پیش میومد دنبالم؛ قبل از اینکه انقدر دیر بشه. اون پیرمرد هیچ علاقهای به من نداره و تا زمانی که فامیلیِ مادر دورگهام قبل از اسمم به زبون میاد میخواد به هر روشی که میتونه از شَرَم خلاص بشه. بهش بگو تلاشهاش بیفایدهست و من هیچوقت حاضر نیستم با فامیلیِ اون خطاب بشم.
کیفِ مشکی رنگش رو به دست گرفت و تنها یک قدم به سمت در اتاق برداشته بود که مچ دستش اسیر انگشتهای کشیدهی پسر بزرگ تر شد و اون رو به موندن وادار کرد.
-بسته لیکس لجبازی رو بذار کنار؛ پدر بالاخره موافقت کرده بخشی از اموالش و شرکت به تو برسه نباید این موقعیت رو از دست بدی، برگرد خونه لیکسی... به خاطر من.
با نگاهی که با رنگ التماس نقاشی شده بود به چشمهای غصهدار برادر کوچکش نگاه کرد، اون چشمها سرد بودن... خیلی وقت بود که جنگل بهاری چشمهای فلیکس توی انبوهی از برف زمستانی دفن شده بود! اما زخمهای جا گرفته روی قلب نحیفش هزاران بار دردناک تر از نگاه غمگین برادرش بودن.
فلیکس با تمام توانش سعی در خاموش کردن آتش خشم درونش کرد، نفسش عمیقی کشید و دستش رو از بین آغوش گرم دستهای هیونگش بیرون کشید.
-جیسونگ هیونگ خودت خوب میدونی که چقدر برات احترام قائلم اما نمیتونم قبول کنم. امروز اولین روز کاریمه و بالاخره بعد از اون همه سختی که کشیدم به آرزوم رسیدم هیونگ، خواهش میکنم خرابش نکنید.
و بدون گفتن حرف دیگهای قدمهای سنگینش رو به طرف در راهرو برداشت و و به سمت دفترش حرکت کرد. نگاه نگران هیونگش و صدای غصهدارش قلبش رو به درد میورد، ولی فلیکس هیچوقت دوباره به اون جهنم برنمیگشت.
YOU ARE READING
༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑪𝒉𝒂𝒏𝒉𝒐) (𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒍𝒊𝒙)
Fanfictionᴅᴠᴇɪʟ's ᴛᴜʀɴ "بدل شیطان" ᴄᴏᴜᴘʟᴇ᎓ᴄʜᴀɴʜᴏ, ᴄʜᴀɴɢʟɪx ɢᴇɴʀᴇ᎓ᴀɴɢsᴛ, ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴄʀɪᴍᴇ, ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs •روز آپ:شنبه ها ༆༄༆༄༆༄༆༄༆༄ ✍︎فلیکس یه دادستان تازه کاره که تو دوران کودکیش به شدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفته و از اون زمان با دیدن هر نوع خشونتی از حال میره، و...