بدنش به خاطر کار زیاد درد گرفته بود و به سختی میتونست دستهای دردمندش و گردن گرفتهاش رو تکون بده. موهای بلند نارنجی رنگش رو که به تازگی رنگ کرده بود با کش مویی دماسبی بست و وارد دفترش شد.با دیدن فضای خالی اتاق اخمی کرد و کیفش رو روی میز کارش گذاشت و روی صندلی جا گرفت.
-این دوتا باز دیر کردن؛ کی میخوان یاد بگیرن یه کم وقت شناس باشن؟!
کاپ قهوهای که از کافه کنار ساختمون گرفته بود رو به لبهاش که با یه رژ صورتی ملایم رنگ گرفته بود رسوند و کمی ازش رو سر کشید.
کلیدی از داخل کیفش بیرون کشید و کشوی میزش رو باز کرد و لپ تاپ رو از داخل کشو برداشت؛ لپتاپ رو روی میز گذاشت و مشغول کارش شد.
"مرگ ناگهانی چهار دانش آموز دبیرستانی در طول یک هفته" پروندهی جدیدی بود که بهشون واگذار شده بود و سه روزی درگیرش بودن و تا الان هیچ علتی نتونسته بودن براش پیدا کنن، در طول یک هفته چهار دانش آموز بدون هیچ دلیل خاصی به روشهای مختلفی مرده بودن، یکی دختر جوان هجده سالهای بود که به خاطر ضربهی شدیدی که به سرش وارد شده بود و یک پسر جوانی که بدون هیچ دلیل خاصی خودش رو از پل عابر پیاده پایین انداخته بود... تنها وجه اشتراکشون این بود که همشون دانش آموزهای دبیرستانی سال آخری بودن که داشتن خودشون رو برای آزمون نهایی آماده میکردن.
همین طور که داشت با دقت مشخصات دانش آموزهای کشته شده رو روی مانیتور لپتاپ برسی میکرد با به صدا در اومدن در نگاهش رو به سمت چپش منحرف کرد.
با دیدن میهی که روپوش سفیدی به تن داشت و موهای مشکی کوتاهش تا روی شونههاش ریخته شده بود لبخندی زد.
-از وقتی دیدمت خیلی وقته میگذره دختر! چی شد یه سری به اینجا زدی؟
میهی متقابلا لبخندی زد و قدمهاش رو به سمت میز سانا برداشت؛ موهاش رو پشت گوشش انداخت و پوشهی سفید رنگی رو مقابل دختر توی دستش تکون داد.
-واقعا از آخرین بار خیلی گذشته اونی! فکر کنم آخرین بار توی اون پارک قدیمی باهم وقت گذروندیم، اومدم جواب کالبدشکافی رو به دادستان لی بدم.
یه تای ابروش رو بالا داد و با لبخند شیطونی به چشمهای تیلهای دختر که به وضوح مضطرب بود نگاه کرد.
-خودت شخصا؟! معمولا از این کارها نمیکنی!
-خب سرم خلوت بود گفتم خودم بیارمش، الکی اونجوری نگاه نکن اونی.
دختر مو نارنجی دوباره لبخند بدجنسانهای به دختر جوان تحویل داد و کمی به سمتش روی میز خم شد.
-خب در این که ممنون آوردیش، بدش به من خودم میدمش به مینهو.
میهی محکم پوشهی سفید رو به سینهش چسبوند و یه قدم از میز سانا فاصله گرفت. «نه... نمیشه خودم باید بهشون تحویل بدم.»
YOU ARE READING
༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑪𝒉𝒂𝒏𝒉𝒐) (𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒍𝒊𝒙)
Fanfictionᴅᴠᴇɪʟ's ᴛᴜʀɴ "بدل شیطان" ᴄᴏᴜᴘʟᴇ᎓ᴄʜᴀɴʜᴏ, ᴄʜᴀɴɢʟɪx ɢᴇɴʀᴇ᎓ᴀɴɢsᴛ, ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴄʀɪᴍᴇ, ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs •روز آپ:شنبه ها ༆༄༆༄༆༄༆༄༆༄ ✍︎فلیکس یه دادستان تازه کاره که تو دوران کودکیش به شدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفته و از اون زمان با دیدن هر نوع خشونتی از حال میره، و...