بلافاصله بعد از قطع کردن تماس حراسان بدون اینکه جوابی به چانگبین که چهرهی دوست داشتنیاش با رنگ نگرانی نقاشی شده بود بده، به طرف ماشینش دوید.دستهای ظریفش به شدت میلرزیدن و سد شیشهای اشک چشمهای بادومی شکلش رو براق کرده بود.
-هی فلیکس صبر کن؛ چیشده؟!
با نگرانی پرسید و در تلاش بود خودش رو به پسر مو بلوند برسونه. دستش رو روی شونهی استخوانیاش قرار داد و تن لرزونش رو به سمت خودش برگردوند.
-پدرم حالش خوب نیست چانگین... پدرم.
با گریه گفت و به کت بلند و قهوهای رنگ پسر چنگ گرفت. چانگبین برای آروم کردن پسر کوچکتر دستش رو روی کمرش میکشید و نرم پسر شکستنی مقابلش رو نوازش میکرد.
«چیزی نیست لیکس آروم باش. با این وضعیت نمیتونی رانندگی کنی، من میرسونمت.» و بعد پسر رو تا ماشین راهنمایی کرد و به محض قرار گرفتنش پشت صندلی راننده پاش رو روی پدال گاز فشرد.
تمام طول راه فلیکس تنها با چشمهای اشکی، مضطرب انگشتهای کشیدهاش رو به دهان میگرفت، و قلب مهربون پسر بزرگ تر با دیدن لرزش دستهای کوچکش به درد میاومد.
دست لرزون فلیکس رو از لبهای اناری رنگش فاصله داد و بین انگشتهای تراش خوردهاش اسیر کرد، و همراه دست خودش روی دندهی ماشین نشوند.
چانگبین نمیدونست همون کار کوچک بود که لبخند محوی مهمون لبهای لرزون پسر مو بلوند کرد.با کمک و آدرس دادن فلیکس بالاخره موفق شدن در مدت زمانی کم به مقصد مورد نظرشون برسن. به محض قدم گذاشتن درون باغ بزرگ عمارت، چانگبین چشمهای گشاد شدهاش رو به اطراف میچرخوند و در تلاش بود تعجبش رو پنهان کنه.
"یعنی این دادستان کوچولو یه زمانی اینجا زندگی میکرده؟!" خطاب به خودش به دور از گوشهای مخمل دادستان جوان زمزمه کرد و بار دیگه چشمهای متعجبش روی تمام نقاط عمارت میرقصید، اما مردمکهای شب رنگ فلیکس تنها راه اتاق قدیمی پدرش رو دنبال میکردن.
همین که پا به داخل عمارت مجلل که با دکور قدیمی مزین شده بود گذاشتن، خدمتکار جوانی با چهرهی اشکآلود به طرفشون قدم برداشت و سری به نشانهی تعظیم خم کرد.
-به خونه خوش اومدین، ارباب جوان.
بغض سنگینش رو که همانند دو دست قدرتمند به دور گلوی کشیدهاش حلقه شده بودن و سعی در خفه کردنش داشتن نادیده گرفت، و با صدایی که سعی در مخفی کردن لرزشش داشت رو به دختر مو فرفری گفت:
-سلام ابیگل؛ آقای هان... پدرم الان کجاست؟!
-ارباب تو اتاق خواب خودشون هستن و حالشون... .
YOU ARE READING
༒︎𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍'𝒔 𝑻𝒖𝒓𝒏༒︎ (𝑪𝒉𝒂𝒏𝒉𝒐) (𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒍𝒊𝒙)
Fanfictionᴅᴠᴇɪʟ's ᴛᴜʀɴ "بدل شیطان" ᴄᴏᴜᴘʟᴇ᎓ᴄʜᴀɴʜᴏ, ᴄʜᴀɴɢʟɪx ɢᴇɴʀᴇ᎓ᴀɴɢsᴛ, ᴅʀᴀᴍᴀ, ᴄʀɪᴍᴇ, ᴍʏsᴛᴇʀɪᴏᴜs •روز آپ:شنبه ها ༆༄༆༄༆༄༆༄༆༄ ✍︎فلیکس یه دادستان تازه کاره که تو دوران کودکیش به شدت مورد آزار و شکنجه قرار گرفته و از اون زمان با دیدن هر نوع خشونتی از حال میره، و...