ویمینکوک🍓پارت پنجم

911 172 29
                                    


کوک با اخم و عصبانیت نگاهش بین اون همستر انسان نمای بغض الود و تهیونگش که کرک پر رسما براش نمونده بود و تیک عصبی گرفته بود و پلک چشم راستش میپرید در گردش بود...چیزی که میدید نمیتونست باور کنه...

"فلش بک"

چند دقیقه ای بود که تهیونگ از بهت خارج شده بود و داشت با پوکری تمام به همستری که پای کیوتشو به بال هاش میزد تا تهیونگ حرکت کنه نگاه میکرد....و ثانیه ای بعد ی عقاب تو آسمون با دو تا همستری که لای چنگالاش گیر افتاده بودن و جیغ میزدن به سمت خونه پرواز میکرد و سعی میکرد به گاز گاز شدن پاش توسط همستر بزرگه توجه ای نکنه....
قطعا کوک خوشحال میشد...بی صبرانه منتظر بود تا جسم جفت خنگشون رو ببینه
همه چی داشت خوب پیش میرفت که جین یهو تصمیم گرفت شیفت بده...
اره کیم سوک جین بدون هیچ فکری بین زمین و اسمون در حالی که لای پاهای زشت ی عقاب گیر افتاده بود یهو تبدیل به انسان شد...بدون لباس...

و الانم داشت سقوط میکرد نگران نباشین اون تنها نیست لحظات اخر قبل از سقوط کنه ناخوداگاه به پای عقاب بیچاره از خدابیخبر چنگ زده بود...

در حالی که جیغ میکشید پای عقاب بدبخت رو محکم گرفته بود و ولش هم نمیکرد...
لحظه بعد این تهیونگ بود که از شدت شوک و ترس با بالاش صورت جین رو بغل کرده بود و جیغ میزد هیچوقت فکر نمیکرد اون همستر لعنتی بین زمین و اسمون شیفت بده حالا اینکه شیفت داده مشکلی نیست...چرا از لنگ تهیونگ بیچاره گرفته بود و اونم داشت همراه با خودش پایین میکشید

€€€

کوک با سردرگمی داشت دنبال جفتش میگشت....حسش میکرد...میدونست اگه یکم دیگه بگرده پیداش میکنه...از امروز حسش کرده بود ترسید به تهیونگ بگه...نکنه یوقت اون زودتر پیداش کنه و بخورتش یا بلایی سرش بیاره..نه باید اول خودش پیداش میکرد قسم میخورد اگه تهیونگ بلایی سر امگاش بیاره تک تک پراش رو دونه دونه میکنه ولی اون کل جنگل رو دور کرده بود ولی نمیتونست ببینتش...
هرچی جلوتر میرفت این بو غلیظ تر میشد و اون بیشتر گیج میشد
رایحش بود ولی خودش نبود...یعنی چی!! این چجورشه دیگه؟!
تو افکار خودش بود که یهو صدای جیغ شنید فکر کرد توهم زده ولی تا سرشو بالا اورد با چیزی که دید نتونست به موقع جاخالی بده و جین لخت و تهیونگ که رسما همو بغل کرده بودن و جیغ میزدن افتادن روش

→→→→→

و هیچکس اینجا حواسش به جیمینی که بیهوش بود و تهیونگ ناخوداگاه ناخوناش رو وارد شکم کوچولو و پشمکیش کرده بود نبود...

"زمان حال"

کوک با اخم و عصبانیت نگاهش بین اون همستر انسان نمای بغض الود و تهیونگش که کرک و پر رسما براش نمونده بود و تیک عصبی گرفته بود و پلک چشم راستش میپرید در گردش بود...چیزی که میدید نمیتونست باور کنه...
کوک سرشو با دست گرفت و سعی کرد نفس عمیق بکشه": الان من بهتون چی بگم...میدونین شاید دیگه نتونه شیفت بده؟ اصلا میدونین چیکار کردین؟ "
تهیونگ سعی کرد توضیح بده": کوک من میتونم تو..."
کوک با خشم بهش توپید": خفه شو تهیونگ
تو با چه عقلی اینکارو کردی؟ نباید به من میگفتی؟ محض رضای خدا تهیونگ فقط ی بار فاکی چیزی رو ازم پنهون نکن...خودت میبینی که تهش گند میزنی..."
تهیونگ با دلخوری لب زد:"من فقط میخواستم یهویی خوشحالت کنم..."
کوک سری تکون داد و پوفی کرد"بعدا راجبش حرف میزنیم ته"
تهیونگ هم مظلومانه باشه ای گفت و از اتاق خارج شد.


******

جین با ناراحتی به همستری که روی تخت خوابیده بود نگاه کرد..همش تقصیر اون بود که جیمینی اینطوری شد...نمیدونست چرا بعضی موقع ها بدون فکر یهویی ی کار رو انجام میده که اخرش عین چی پشیمون بشه...
رفت رو تخت و شیفت داد اروم از لای لباس بزرگش اومد بیرون و سمت جیمین اونور تخت رفت کنارش اروم دراز کشید و اروم بغلش کرد اون یکی دست ازاد جیمین رو تو دستش گرفت و چشماشو بست تا یکمی بخوابه...

از ته دلش بخاطر کاری که کرده بود متاسف بود..شاید بهتر بود یکم بزرگ بشه...
با یاداوری چیزی پشمای کیوتش سیخ سیخی شد....چانیول میکشتش


سر قولم موندم...سخت بود:///
اون چیزی که خواستم نبود ولی چون قول داده بودم سر قولم موندم...هق

هومم...جیمینی زخمی شد...🙃

چرا سوکجینی یهویی شیفت داد؟ هیچکس نمیدونه...:))

مگه یادش نبود لباس نداره؟😂 جین در حال سقوط بدون لباس...

چرا تهیونگ بدون اینکه به کوک بگه رفت دیدن جفتشون؟ چون مرض داره😂

چرا خواست بدون رضایت همسترا اونا رو ببره پیش کوک؟ خاص بچه من خیلی الفای خشنیم...اون فقط ی جوجه عقابع🥲

با امتحاناتون چطورین؟:))

یادتون نره این ی فیک تخمی تخیلیه و هیچ ارتباطی به شخصیت واقعی پسرای قشنگم نداره اگه چیزی خوندین که باعث ناراحتی شد چه الان چه در پارت های بعدی یادتون باشه این فقط ی فن فیکه..میو🍓💜

Little DevilOù les histoires vivent. Découvrez maintenant