Pᴀʀᴛ ₀₃

841 243 69
                                    

صدای کم موسیقی از هندزفری که کنار سرش روی بالشت افتاده بود، به گوش هاش میرسیدن و مجبورش میکردن تا چشم هاش رو باز کنه.
پلک های سنگینش مقاومت زیادی میکردن و بعد از چندباری تکون خوردن زیر پتو، گوشیش رو برداشت و آهنگ رو قطع کرد.

ساعت هشت صبح بود و بخاطر اینکه توی روز تعطیل انقدر زود بیدار شده بود، غر زد و با ضربات حرصی پاهاش، پتو رو کنار زد.
قبل ازینکه حتی بتونه از تخت بیرون بیاد، در چوبی یک ضرب باز شد و داداش کوچیکش با هیجان وارد اتاق شد:
"بهت توصیه میکنم همین الان خودتو مخفی کنی"
صداش جوری مضطرب بود که هیونجین رو وادار کرد از روی تخت یک ضرب بلند شه:
"چی شده؟"

"مامان الان میخواد آت و آشغالهای ته حیاط که تو موتورت رو زیرشون قایم کردی رو تمیز کنه و خب بعد که اون عروسک رو ببینه میاد دنبالت"
هیونمی با عجله گفت و بعد با برداشتن کلاه کاسکت از توی کمد، پرتش کرد بغل هیونجین و سمت پنجره هلش داد.

"یه لحظه صبر کن چیکار میکنی؟ از پنجره فرار کنم؟"
هیونجین  مات و مبهوت با یه شلوارک کوتاه، تیشرت مشکی رنگی و البته کلاه کاسکت دستش، سعی می‌کرد تا خودش رو از زیر دست های داداش کوچیکش که هر لحظه امکان داشت از پنجره پایین پرتش کنه، نجات بده.

"ببین پریدن از پنجره ممکنه فقط کمی کبودت کنه ولی دست مامان بهت برسه، احتمالا یکی از دست و یا پاهات بشکنه. تصمیم با خودته"
هیونمی گفت و دست هاش رو جلوی سینه اش توی هم گره زد:
"یا اینکه من میتونم جونت رو نجات بدم"

هیونجین نفس کلافه ای کشید و کلاه رو سمت هیونمی پرت کرد:
"در عوضش چی میخوای؟ "

هیونمی کلاه رو روی تخت گذاشت و سمت کمد لباس هیونجین رفت. با خوشحالی بازش کرد و بین رگال لباس هاش دنبال چیزی می‌گشت. با پیدا کردن دورس کرمی رنگ ساده ای، از توی رگال بیرون کشیدش و سمت هیونگش گرفت.

هیونجین که تا اون لحظه درحال چک کردن سایت خبری ایدول موردعلاقش بود، سرش رو بالا گرفت و بعد از دیدن اون دورس، چشم هاش درشت شدن:
"قبلا گفته بودم که نمیتونم اونو بهت بدم"

"تنها لباس مارک داریه که تو کمدت داری و من همین رو میخوام"
هیونمی بی اهمیت گفت و دورس کرمی رو از چوب لباسی بیرون کشید.

هیونجین با کلافگی چشم غره ای رفت و قبل ازینکه بتونه لباس رو سمت خودش بکشونه تا از دست برادر کوچیکترش، نجاتش بده، مادرشون جلوی اتاق ظاهر شد و نیشخند بزرگی روی لب های هیونمی جا خوش کرد.

"اول صبحی دارین دعوا میکنین؟"
با تعجب پرسید و نگاهش رو بین دوتاشون رد و بدل کرد.

"نه... راستش هیونگ زیر وسایل های ته حیا..."

"نه من فقط داشتم به هیونمی کمک میکردم تا دورسی که دوست داره رو بپوشه"
هیونجین با دندون های روی هم سابیده شده، حرفش رو قطع کرد و بعد دورس رو به سختی، جوری که هیونمی دردش بیاد، تنش کرد و عقب کشید:
"میبینی؟ خیلی بهش میاد"

VALERIE [ ChangJinSam ] Where stories live. Discover now