گوشهای از سالن تمرین نشسته بود و زانوهاش رو توی شکمش جمع کرده بود. چند ساعتی رو روبهروی آینههای بزرگ درحالی که آهنگ روی تکرار بود، سعی میکرد تا لبخونی بینقصی رو تمرین کنه. ولی بهرحال هیچوقت بینقص نمیشد. هیونجین نمیخواست با انجام دادن همچین کاری، آینده شغلی سم رو بهخطر بندازه.
در بعد از چند تقه آروم، باز شد و پسری که هیونجین تمام این چند ساعت با فکر اومدن اون به اینجا، سپری کرده بود، داخل اومد. بدون اینکه کنترلی دست خودش داشته باشه، بلند شد و لباسهاش رو مرتب کرد.
"تمرینات تموم شد؟ نمیخواستم حواست رو پرت کنم."
چانگبین گفت و لبخند کوچیکی به پسر مضطرب گوشه سالن انداخت. کمی جلو تر رفت و روی زمین نشست تا هیونجین هم دوباره بشینه."چون زودتر نیومدی حواسم بیشتر پرت شد."
به آرومی گفت ولی سالن انقدر ساکت بود که چانگبین خیلی راحت متوجه کلمات شد:
"پس باید زودتر میومدم و موقع تمرین میدیدمت."هیونجین نگاهش رو از چشمهای برندهاش گرفت وقتی که ذهنش دوباره سناریوهای متفاوتی از حس و حالش، حینی که چانگبین به بدنش نگاه میکنه، چید.
"بنظر خستهای... میخوای بری خونه؟"
چانگبین پرسید وقتی که پسر ترجیح داده بود تا ساکت بمونه.هیونجین میخواست بره خونه؟ اون تقریبا کل خونه سم رو وقتی که کاری برای انجام دادن، نداشت، زیرو رو کرده بود. تمام سوراخ سونبههای خونهاش رو گشته بود، تک تک لباسهای مارک و دلبرش رو پوشیده بود و از خودش عکس گرفته بود. همهی عکسهای آلبوم و قابهای روی دیوار و میزها رو نگاه کرده بود. هیونجین حتی خودش رو لای روتختی ابریشمی و گرم و نرم تخت سم پیچیده بود. رایحه عطر و بدن سم جوری روی تنش نشست که جینی حس میکرد مدت طولانی رو توی بغلش گذرونده. شاید اون خونه هنوز هم چیزهای زیادی برای سرگرمی هیونجین داشت ولی بدون سم، دلیل کافی بود که نمیخواست همیشه بهش برگرده. یا شاید هم فقط توی ذهنش بهونه میآورد؟
"نه..."
جواب داد و دلش میخواست تا ادامه جلمش رو با سوالی مثل، میتونم بیام خونه تو؟ تموم کنه. ولی شاید فقط باید به حرف سم که بهش گفته بود از چانگبین فاصله بگیره، گوش بده و انقدر همه چیز رو بین اون دو نفر و البته خودش پیچیده نکنه.چانگبین بلند شد و دستش رو سمتش گرفت:
"پس بیا بریم یکم خوش بگذرونیم... بیرون برف میاد."خوشگذروندن معنیهای زیادی داشت و هیونجین نمیدونست دقیقا چه نوع خوشگذرونی مد نظر چانگبین بود. هرچند که هیونجین ترجیح داد فقط به جمله، بیرون برف میاد، دقت کنه. درحالی که دستش رو میگرفت از روی زمین بلند شد. قبل ازینکه کاملا روی پاهاش صاف بشه، چانگبین دستش رو کشید و باعث شد تا کمی تعادلش رو از دست بده.
YOU ARE READING
VALERIE [ ChangJinSam ]
FanfictionՙCompleted - داستان، زندگیـه دانش آموز سال آخری که بخاطر شباهت چهرهاش به ایدول معروف، سم هوانگ، قراردادی رو میبنده، تعریف میکنه؛ که چطور قرارداد سادهایی با چندین قوانین مسخره میتونه رمنس پیچیده و شیرینی رو بوجود بیاره. _ Couple: ChangJinSam Gen...