𝙰𝚗𝚊
با احساس سوزش عمیق دستش چشماش رو باز کرد که بوی الکل به مشامش خورد..کمی خودش رو تکون داد که چشمش به فضای بیمارستان خورد..طی چند ثانیه همه چیز یادش اومد..دلش میخواست همه ی اتفاقات این یه ماه یه خواب باشه و الان خبر حاملگیش رو با تهیونگ جشن بگیره..پرستار که تازه چشمش به چشمای باز آنا خورده بود لبخند کیوتی زد..
÷ کلی نگرانمون کردی خانوم کوچولو..دوستت اون بیرون مارو کشت میخوای صداش کنم؟!
آنا چشمای سرد و بی روحش رو به چشمای پرستار دوخت:
آنا: لازم نیس میخوام کمی تنها باشم..
÷ به نظرم حالت زیاد خوب نیست میخوای کمی حرف بزنیم؟ میتونم گوش شنوای خوبی برات باشم..
خواست دوباره جواب دندون شکنی بهش بده که یادش افتاد اون کسی نبود که دیگران رو از خودش برنجونه..البته الان همه چیز با رفتن تهیونگ فرق کرده بود...اون دیگه آنای قدیم نبود..بود؟!
سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه..
آنا: ببخشید ولی من حال مساعدی ندارم میشه تنهام بزارید؟
÷ اوخ من متاسفم بازم زیادی حرف زدم..استراحت کن!
و دنبال این حرفش خواست از در اتاق بره بیرون که آنا نتونست تحمل کنه و صداش زد..
آنا: ببخشید؟
پرستار به سمتش برگشت و با سوالی بهش خیره شد..
آنا: چی میتونم صداتون بزنم؟..
÷ جیمین هستم..پارک جیمین! چیزی لازم داشتی من بیرونم میتونم کمکت کنم..
آنا: خیلی ممنون فقط لطفا به کسی نگید که به هوش اومدم..
جیمین: حتما..
𝙹𝚒𝚖𝚒𝚗
دمای بدن آخرین مریضش رو چک کرد و خودش رو توی اتاق استراحت پرت کرد..امروز با مریضای زیادی سر و کار داشت اما بین همشون اون دختر چشم سبز خیلی فکرش رو درگیر کرده بود... جیمین از توی پروندش خونده بود که همش 16 سالشه پس بیمارستان چیکار میکنه؟ اونم با اون فشار پایینی که داشت..دستی توی موهای صورتیش کشید و روپوشش رو با پالتو عوض کرد..این روزا هوای سئول واقعا سرد شده بود..سوئیچ ماشینش رو برداشت و از اتاق خارج شد خواست به سمت خروجی قدم برداره که یکی صداش زد..
+ جیمیناا میدونم شیفتت تموم شده اما میتونی یه سر به اتاق 207 بزنی؟
جیمین: البته..
تخته شاستیش رو برداشت و به سمت طبقه ی بالا حرکت کرد..
با دیدن دختر کوچولویی که روی تخت خوابیده بود لبخند محوی زد! در اتاق رو باز کرد و به سمت تختش قدم برداشت..
جیمین: خوبی خانوم کوچولو؟
آنا: یااا من کوچولو نیستم..
جیمین: خیلی خب عصبانی نشو..دردی چیزی داری؟ گفتن بهت سر بزنم!
آنا: نه حالم خوبه میخوام مرخص شم..
جیمین: خیلی متاسفم اما هنوز فشارت طبیعی نشده حداقل تا فردا باید اینجا بمونی..
آنا: شوخی میکنی دیگه؟!
جیمین: نه کاملا جدیم..
آنا: اوه بیخیال پسر..من حالم خوبه..
جیمین: هرکس میاد اینجا همینو میگه..بازم برات سرم وصل میکنم استراحت کن باز شبم شیفت دارم بهت سر میزنم..
آنا: باشه..
****
جیمین: بهتری؟
آنا: اهوم احساس میکنم خون توی رگام جریان پیدا کرد..
جیمین: خوبه..میگم دکتر بیاد معاینت کنه بعدش مرخص میشی..
آنا: مرسی جیمین!
جیمین: کمترین کاریه که میتونم بکنم!
YOU ARE READING
Hot Love... season one
Romanceکیم تهیونگ یه پسر خوش گذرون و دختر باز حالا گیر دختری میوفته که در اصل خیلی سوییتو کیوته ولی تو ظاهر خشک و شاید خشنه!؟ ووت، کامنت و معرفی به دوستاتون فراموش نشه...