با چشم های درشت شده به صحنه روبروش و صدا هاش خیره بود. حس دلشوره ی عجیبی رو داشت و خیسی کمی تو شلوارش حس میکرد.
فیلمو استپ کرد و صفحه لپ تابو بست. نفس عمیقی کشید و از اتاقش خارج شد تا پیش جونگکوک بره. راهرو رو طی کرد و جلوی درش ایستاد.
چند ضربه به در زد و بعد از شنیدن اجازش وارد اتاق شد. سر جونگکوک توی لپ تابش بود و اخمی بین ابروهاش نشونده بود که نشون از تمرکز کردن رو میداد.
با قدم های آرومش به سمتش رفت و چند لحظه کنارش ایستاد تا ببینه مشغول چیه.
ولی هیچی از اون مطالب گنده و پیچیده رو نفهمید پس صداش زد.نمیدونست باید چیکار کنه ولی فقط میخواست توجهشو به خودش جلب کنه.
+کوکی..
رو شونش زد و اسمشو زمزمه کرد.
بی حواس هومی زیر لب گفت و دوباره مشغول شد.اخمی کرد و لپ تابو از بین دستاش بیرون کشید و روی دراور بزرگ و شیری رنگ گذاشتش.
وقتی خیالش راحت شد حواسشو جلب کرده روی شکمش نشست.-چیشده بیبی!
حرفی نزد. سرشو جلو برد و لباشو روی لباش گذاشت. بوسه کوچیکی زد و عقب کشید.
گیج به اطرافش نگاه میکرد به جز قیافه جونگکوک.جونگکوک تکخندی به کیوتیش زد و با گرفتن پشت گردنش خودش بوسه ای روی لباش کاشت.
-بیبی من چی میخواد؟؟
+ددیو..بلافاصله گونه هاش قرمز شد و سرشو پایین انداخت.
جونگکوک دلش از کیوتی بیبیش ضعف رفت. تو یه حرکت جاهاشونو عوض کرد و بدن کوچیکشو زیر بدن بزرگ و ورزیده خودش پنهان کرد.-درست شنیدم؟؟ ته ته کوچولو ددیو میخواد؟هوم؟؟
تهیونگ سرشو با خجالت بالا و پایین کرد و سعی کرد نگاهش به جونگکوک نیوفته.
سرشو به سمت لبای صورتی رنگش برد و شروع کرد به بوسیدنشون.از خوشمزگیش هومی کشید و با ولع بیشتری اونارو داخل دهنش کشید.
بزاقش لبهای پسرشو براق و لیز کرده بود.
لبهای پسر کوچیکترو بین دندونای سفیدش گرفت.چند بار گاز های ریز و درشت گرفت و عقب کشید.
به قیافه فرشته مانندش خیره شد...گونه های صاف و صورتی رنگش، لبهای متورم و ارغوانیش و بینی خوش فرم و کیوتش. تمام اینها میتونست جونگکوک رو به جنون برسونه.تاپ نازک سفید رنگ تو تنشو با یه حرکت در آورد و با چشم های گرسنش بدن سفید و قوس زیبای کمرشو بر انداز کرد.
نزدیک نیپلای صورتی و کوچیکش شد و یکیشو بین لباش گرفت، زبونشو روش کشید و اون یکی رو هم بین انگشتاش فشرد.
حس لذتی توی سینش پخش شد و توی خودش پیچید، با لذت چشماشو بست و سر جونگکوکو بیشتر به خودش فشرد. با هر برخورد زبون و دندونای جونگکوک تحریک شدگیش بیشتر و بیشتر میشد.
YOU ARE READING
•🔞vkook _ kookv🔞•
Fanfictionاز کاپل ویکوک و کوکوی وانشات مینویسم ⚠️توجه⚠️ ▪اگر سنتون کمتر از ۱۸ ساله و علاقه ای به ژانر اسمات ندارین توصیه میکنم از همین الان نخونیدش▪ نویسنده: Hwang_jiwoo