با سوت داور بلند ترین پرششو کرد و خیلی نرم وارد آب شد.
...با بدنی گرفته و کوفته از آب بیرون اومد و با لبخند بیجونی به هم تیمی هاش که تشویقش میکردن تحویل داد.
روی سکوی تیم خودشون نشست و نفس عمیقی کشید.
با حس دستی روی کتف برهنش روشو برگردوند و با چهره مربیش که با افتخار بهش خیره شده بود مواجه شد.
×بالاخره تونستی...بهت افتخار میکنم.تمرینای سنگینمون نتیجه داد.
بعد از رفتن مربی، هم گروهیاش بودن که بهش تبریک میگفتن و رو دوشش میزدن.
تازه نفسش سر جاش اومده بود که چشماش تو دو جفت چشم سرخ و وحشی قفل شد.
لبخندی بهش تحویل داد.از جاش بلند شد و به سمتش رفت.
+کوکییی..باورت میشه اول شدم؟
بدون گرفتن جوابی بازوش تو مشت قویش گیر و افتاد و به دنبالش کشیده شد.
سعی کرد بازوشو از دستاش بیرون بکشه ولی اونقدی خسته بود که نتونست.
+کوک..ولم کن.چیشده
و بازهم جوابی نگرفت.
با رسیدن به رختکن های بزرگ استخر،وارد یکیش شد و درو قفل کرد.
تهیونگو با عصبانیت به در کوبوند و با چشم های به خون نشستش به چهره گیج و ترسیدش نگاه کرد.
-با اجازه کی اجازه دادی بهت دست بزنن؟؟
+ک..کی..نمیفهمم
-به چه جراتی گذاشتی بهت دست بزنن هاننن؟؟
+منظورتو نمیفهمم
خنده عصبی ای کرد.
-مگه نگفته بودم جز خودم کسی حق نداره لمست کنه؟؟یادت رفت؟
+ا..اما
-اما چی؟؟سر پیچی کردن از دستوراتم عواقب خوبی نداره!
با متوجه شدن منظورش سرشو پایین انداخت و به پاهای خیسش خیره شد.
لحظه ای بعد با شنیدن برخورد صدای چیزی به زمین به روبروش نگاه کرد.
کمربندشو باز کرد و روی زمین انداخت.شروع کرد به در آوردن شلوار و باکسرش.
بعد از لخت شدن پایین تنش تیشرت سفید رنگشو از تنش خارج کرد و کنار لباسای دیگش انداخت.
به سمت پسر ترسیدش رفت و مایو سیاه رنگ و جذبشو از تنش خارج کرد.
خم شد و شروع کرد به کبود کردن ترقوه های استخونیش.
با خشم گاز میگرفت و به تکون های ریز تهیونگ توجهی نمیکرد.
+آخ
با سوزش پوست نازک ترقوش آخی از بین لباش بیرون پرید.
با حس زبون داغ و خیسش روی شکم و نافش چشماشو روی هم گذاشت و آرزو کرد بهش سخت نگیره.اطراف رونشو گاز میگرفت و به ناله های ریز و کم صداش گوش میداد.
با فکر اینکه اونم داره لذت میبره ازش جدا شد و به لبهای سرخش خیره شد که بین حصار دندونای سفیدش گیر افتاده بود.
بی هیچ حرفی از در جداش کرد و پشتش ایستاد.
-پشیمون نیستی؟؟هوم؟
+تخسیر...من نبود
-اوه..که اینطور
دو تا دستشو بالا برد ، نوک سینه هاشو بین انگشتاش گرفت و پیچوند.
با دردی که توی نوک سینش پخش شد چشماشو بست و هیسی کشید.
بعد از بازی کردن با سینه هاش دستشو پایین برد و عضوشو تو دستش گرفت.
با لمس شدن عضوش توسط دستای داغ و بزرگش لرزی از بدنش عبور کرد ولی درد شدیدی که توش پیچید باعث شد ناله بلندی بکنه.
با پوزخندی که روی لبخش نقش بست فشار دستشو بیشتر و بیشتر کرد.
+آ..آی..نک..ن
-انتظار داری بخاطر این کارت بهت لذت بدم؟ها؟
دستشو روی دست کوک گذاشت و سعی کرد از دردش کم کنه.
+درد..داره
چشماش نمدار شده بود و بغض بزرگی تو گلو جا خوش کرده بود.
سعی میکرد با قورت دادن آب دهنش بغضشو از بین ببره.
با تقلای بیشتری که کرد دستاش بین دست چپ کوک قفل شد و به پشتش هدایت شد.
با درد سرشو پایین انداخت و بی صدا ایستاد،زورش به کوک نمیرسد و کاری ازش بر نمیومد.
-هنوزم میگی تخسیرت نیست؟
جوابی نداد.
پوزخند روی لباش عمیق تر شد و دستشو شل کرد و بعدش صدای نفس عمیق تهیونگ به گوشش رسید.
YOU ARE READING
•🔞vkook _ kookv🔞•
Fiksi Penggemarاز کاپل ویکوک و کوکوی وانشات مینویسم ⚠️توجه⚠️ ▪اگر سنتون کمتر از ۱۸ ساله و علاقه ای به ژانر اسمات ندارین توصیه میکنم از همین الان نخونیدش▪ نویسنده: Hwang_jiwoo