خودش رو روی کاناپه پوسیده کنار اتاق انداخت و بهش تکیه زد. تهیونگ اروم امد کنارش نشست و سرش رو به شونش تکیه داد
جانگ کوک نقابش رو از روی صورتش برداشت و روی میز چوبی روبروش پرت کرد. با برخورد نقاب به میز از قسمت چشم چپ تا یکی از گوش هاش ترک برداشت و جدا شد
پوزخند صدا داری زد:شلیک خوبی بود!............اههه الان باید یکی جدیدش رو پیدا کنم
دستش رو دور کمر تهیونگ پیچید و اروم نوازشش کرد:پس هیونگ کجاس؟
تهیونگ دست جانگ کوک رو بین دستش گرفت و توضیح داد: انگار با یه خبر نگار سمج درگیره.....وقتی باهاش حرف زدم خیلی کلافه بنظر میومد و یه پسری هم مدام ازش سوال میپرسید..........شرایط خیلی جالب و بامزه ای بود. یکی تونسته بود رو مخش راه بره و اونم نمیتونست از شرش خلاص شه!
جانگ کوک خندید و پرسید: این پسری که شوگارو زمین گیر کرده کیه؟
_ همون پسر خبرنگاری که دفعه اول پیغامت رو به همه رسوند، پارک جیمین.
+تعجبی نداره که نتونسته از شرش خلاص شه!........کلا پسر عجیب و باهوشیه
تهیونگ تایید کرد و از جاش بلند شد: بیا.....وقت غذاست.
نقاب خرسش رو به صورتش زد و نقاب روباه رو از روی دیوار برداشت و سمت جانگ کوک گرفت
جانگ کوک نقاب رو گرفت و لب زد: چه طعنه امیز!....
وارد اتاق که شدن اقای کیم از قبل میز رو چیده بود. تهیونگ غذا رو از روی اجاق کوچیک اتاق برداشت و سر میز اورد و شروع به خوردن غذا کردن
جو بینشون سنگین بود و تهیونگ حس میکرد جانگ کوک هر لحظه ممکنه که دعوا و بحثی رو شروع بکنه پس هربار که جانگ کوک سعی میکرد حرفی بزنه با روش های مختلف مانعش میشد تا بالاخره غذاشون تموم شد.
با کمک هم وسایل و میز و صندلی ها رو جمع کردن و بعد تهیونگ تعظیمی به اقای کیم کرد: ما دیگه میریم بیرون.
و بعد جانگ کوک رو هم به سمت بیرون هول داد....
چند ساعتی گذشته بود و تهیونگ و جانگ کوک کنار هم به خواب رفته بودن که صدای چرخیدن کلید داخل قفل در جانگ کوک رو از خواب بیدار کرد
اروم و بدون اینکه تهیونگ رو بیدار کنه از جاش بلند شد و سمت در رفت. بعد باز شدن در با صدای اروم پچ پچ کرد: هیونگ!.......کجا بودی؟ خیلی برا پیچوندن یه بچه خبرنگار دیر کردی
یونگی نفس خستش رو بیرون داد و نالید: باور کن بدتر از اونی بود که فکرشو میکنی!.......
جانگ کوک اروم سمت تهیونگ رفت و بیدارش کرد:هی،بیبی! بلند شو.بزار برسونمت خونه
تهیونگ اروم از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد،سلام خواب الودی به یونگی کرد و بعد از گرفتن پالتوش از دست جانگ کوک اون رو تنش کرد
YOU ARE READING
the legend[Kookv]
Actionاون دیوونه ای بود که برای کسایی که بهش نیاز داشتن یه افسانه و برای گناهکاران ظالم یه کابوس شبانه بود تو مسیر خودش جنگید و به چیزی هم که میخواست رسید و وقتی که مردم باورش کردن و بیشتر از همیشه بهش نیاز داشتن ناپدید شد...... ~•°•°•°•°...