~pt3~

1.7K 419 49
                                    

تهیونگ:خیلی خب جانگوک،پشت سرم بیا و جز رو بروت به کسی نگاه نکن

جانگ کوک کلافه با دستش به سمت در اشاره کرد و تهیونگ هوفی کشید و به راه افتادن

بعد چند مدت بالاخره از اون اتاق بیرون رفته بود،یکم فضای راهرو قشنگ تر شده بود و تابلو های با طرح گل و دریا و... وصل کرده بودن

جانگ کوک با دیدن اینکه همه ی مریض ها از اتاقاشون بیرون میان متعجب اخمی روی صورتش نشست

هربار که بقیه پرستار ها و مریضا از کنارش رد میشدن با ترس و تعجب نگاهش میکردن

یکی از مریض ها همین که چشمش به جانگ کوک افتاد از ترس عقب رفت و به دیوار پشتش برخورد کرد و به زمین افتاد،پرستار همراهش نگاه نگرانی به تهیونگ و بعد به جانگ کوک انداخت

تهیونگ قدمی جلو برداشت که به اون دو نفر کمک کنه که اون مریض دستش رو به دیوار گرفت و درحالی که با زحمت و عجله ای بلند میشد به سمت حیاط دوید
:ه‍....هیولا رو بیرون اوردن!

جانگ کوک که تمام این مدت به دیوار تکیه داده بود و طبق قولش به کسی نگاه نمیکرد چشمش رو چرخوند و از گوشه چشمش به پرستار که دست تهیونگ رو گرفته بود تا بلند بشه نگاه کرد

پرستار یکه خورد،سریع دستش رو از تو دست تهیونگ بیرون کشید و دنبال مریضش بیرون دوید

تهیونگ با حالت تعجبی دستش رو که تو هوا خالی رها شده بود عقب کشید و تو جیبش گذاشت: سر درنمیارم؟!
.
.
.
در رو باز کرد و وارد حیاط شدن،همه ی اون مریض ها از هرجایی که جانگ کوک قدم میزاشت چند متری فاصله میگرفتن

جانگ کوک که حوصله ی مسخره بازی هاشون رو نداشت و این کارشون حسابی عصبیش میکرد با اخم چند لحظه چشم هاش رو بست،نفسش رو صدا دار بیرون داد و رفت و روی نیمکت کنار دیوار نشست

تهیونگ هم آروم کنارش نشست و سرش رو به دیوار تکیه داد و چشم هاش رو بست

با عجله و هولکی به ساعد جانگ کوک که روی رون پاش گذاشته بود چنگ انداخت و نگاه اون رو روی دستش متمرکز کرد

تهیونگ:قول دادی درسته؟

جانگ کوک اخم کرد و با دست دیگش دست تهیونگ رو جدا کرد و جلوی پای خودش رو هوا رهاش کرد:اگه اینقدر نگرانی میتونستی بیخیال بشی،غیر اون هم برام فرقی نمی‌کرد

تهیونگ که با حرف جانگ کوک احساس ناراحتی و پشیمونی بهش دست دادن بود آروم زیر لب متاسفمی زمزمه کرد

چند لحظه ای سکوت بینشون برقرار شد و حالا توسط جانگ کوک شکسته میشد

:تو نمی‌دونستی مگه نه؟

تهیونگ سوالی نگاش کرد که ادامه داد
_من هیچ وقت همراه بقیه بیرون نمیام.....ماه های اولی که اینجا اومدم رفتار رو مخ یکی از اون احمقا باعث شد تا یه چند نفری آسیب ببینن

the legend[Kookv]Where stories live. Discover now