همه کادوی تولدت رو دادن،حالا وقتشه که من مال خودم رو بهت بدم
بلافاصله جلو رفت و لب هاش رو روی لب های صورتی رنگ تهیونگ کوبید.....
تهیونگ با چشم های گرد شده از تعجب دست هاش رو بالا آورد و روی صورت جانگ کوک گذاشت اون رو به عقب هول داد
سریع از روی تخت بلند شد و در حالی که با دستاش تند تند لب هاش رو پاک میکرد از اتاق بیرون رفت درحالی که جانگ کوک با لبخندی بهش چشم دوخته بود
.
.
.
جان در رو باز کرد و وارد دست شویی شد،شیر آب رو باز کرد و دست های خونیش رو که جای چنگ های عمیق روی پوستش مشخص بود رو شستبا برخورد آب و سوزشی که تو بدنش میچرخید چشمهاش رو محکم به هم فشار میداد و سرعتش رو بیشتر میکرد تا کارش زود تر تموم بشه و به اون سوزش پایان بده
حواسش اونقدر گرم خودش بود که متوجه باز شدن در و ورود شخص دیگه ای نشد،بالاخره کارش تموم شد و شیر رو بست اما صدای شیر آب دیگه ای توجهش رو جلب کرد و به سمتش چرخید
تهیونگ بدون اینکه متوجه هویت شخص کناریش باشه با عجله لب هاش رو میسابید و آب رو توی دهنش میچرخوند وبعد تف میکرد و اینکار رو دوباره و دوباره تکرار میکرد
جان سمتش رفت و دستش رو روی شونش گذاشت و اون رو سمت خودش برگردوند
لب هاش قرمز و پاره شده بودن و از هر قسمتش خون بیرون میزد
آروم اسمش رو صدا زد و تهیونگ صورتش رو بالا آورد و با چشمهای براق و اشک آلودش نگاهش کرد:دیوونه شدی؟...داری چیکار میکنی؟لب هات زخم شدن!
سریع دستمالی رو از روی دیوار بیرون کشید و خون روی لب هاش رو آروم پاک کرد
:چی شده تهیونگ؟...
"...."
وقتی جوابی ازش نشنید آروم به کارش ادامه داد
تهیونگ بالاخره سکوتش رو شکست و به حرف اومد:دستت چی شده؟
جان با بیخیالی جواب داد:چیز خاصی نیست،یکی از مریض ها حالش خوب نبود،رفتم تا به پرستارش کمک کنم
تهیونگ با دلخوری سرزنشش کرد:این چیزا که کار تو نیست،باید یکی از بچه ها که بیکار بود میفرستادی!
جان:نگاش کن...خودت و به این روز انداختی و با من از احتیاط حرف میزنی!هرکس دیگه ای هم جای من میرفت همین اتفاق میوفتاد پس فرقی نداره
تهیونگ دست جان رو عقب کشید و سمت در رفت تا از اونجا بره و جان هم پشت سرش خارج شد
تهیونگ چه باقی اون روز و چه روز های دیگه کار های جانگ کوک رو به بقیه میسپرد و حتی یکبار هم بهش سر نزد
حدس اینکه چه اتفاقی بینشون افتاده بود،اون هم با وجود لب های زخمی تهیونگ کار سختی نبود اما هیچ کس به روی خودش نمیزد
YOU ARE READING
the legend[Kookv]
Actionاون دیوونه ای بود که برای کسایی که بهش نیاز داشتن یه افسانه و برای گناهکاران ظالم یه کابوس شبانه بود تو مسیر خودش جنگید و به چیزی هم که میخواست رسید و وقتی که مردم باورش کردن و بیشتر از همیشه بهش نیاز داشتن ناپدید شد...... ~•°•°•°•°...