~pt9~

1.4K 330 30
                                    

تهیونگ کلید رو توی قفل در چرخوند و وارد خونش شد
قبل از اینکه بتونه چراغ رو روشن کنه صدای شخصی تو خونه پیچید

_دیر کردی!

تهیونگ شکه شد و کمی از جاش عقب پرید،اروم خم شد و چراغو روشن کرد و با دیدن جانگ کوک که روی مبل گوشه ی خونه نشسته دیگه ترس قبلی رو نداشت

+میدونی که میخوام برت گردونم دیگه؟نمیترسی گیر بیوفتی؟

_ترس؟اگه قرار باشه کاری رو که تو ذهنمه انجام ندم فقط بخاطر اینکه از اتفاقات بعدیش میترسم،پس زندگی چه فایده ای داره؟نمیشه با ترس زندگی کرد،دنیا جای ریسک کردنه تهیونگ.ریسک کن تا به خواسته هات برسی :)

+خب تو ریسک کردی و اومدی اینجا تا به چه خواسته ای برسی؟

جانگ کوک خنده ای کرد و از جاش بلند شد و به تهیونگ نزدیک تر شد:ریسک کردم که ببینمت،دلم تنگت بود.حداقل تا پلیسا برسن چند دقیقه ای وقت دارم نه؟

تهیونگ انگار که متوجه منظور جانگ کوک نشده باشه با گیجی نگاهش کرد

جانگ کوک هم خندید و توضیح داد:تو که فکر نمیکنی من ندیدم که به پلیس زنگ زدی؟

دستش رو بالا اورد و به ساعتش نگاه کرد:الاناس که برسن

تهیونگ رو جلو کشید و بوسه ای روی گونش زد

سمت در بالکن رفت و بازش کرد

_من ریسک میکنم تا عشق تو رو بدست بیارم،تو برای چه کاری ریسک میکنی تهیونگ؟

با تموم شدن حرفش از روی نرده های سفید رنگ بالکن پایین پرید

تهیونگ با نگرانی سریع سمت بالکن دوید و خم شد و پایین رو نگاه کرد اما جانگ کوک رو ندید و چند لحظه بعد صدای اژیر ماشین پلیس تو گوشش پیچید
.
.
.
_مطمئنید که خطری تهدیدتون نمیکنه جناب کیم؟

+ممنون از نگرانیتون،اون دزد تا دید من متوجه حضورش شدم فرار کرد.

_به هر حال اگه خطری بود حتما منو در جریان بزارید

+حتما این کار رو میکنم،ممنون
.
.
.
.
.
جانگ کوک با جعبه های پیتزا وارد مخفی گاهش شد،جعبه هارو روی میز گذاشت و با پاش چند تا لگد به یونگی که غرق خواب بود زد و بیدارش کرد

یونگی اروم از جاش بلند شد و جعبه پیتزایی که سمتش پرت شده بود رو گرفت و باز کرد و همونطور که یه تیکه از اون رو برمیداشت غر زد:از کی غذا رو تو صورتم پرت میکنی بچه ی عوضی؟

جانگ کوک هم بیخیال خودش رو گوشه ای پرت کرد و با حالت ریلکسی جواب داد:هرچی بلدم از خودت یاد گرفتم هیونگ!یادت نیست اولین بار چطوری همو دیدیم؟

***

_هوی بچه دماغو!اینجا چیکار میکنی؟

وقتی جوابی از اون بچه که بلند بلند گریه میکرد و دماغشو بالا میکشید نشنید نایلون توی دستشو رو جلوی بچه پرت کرد

the legend[Kookv]Onde histórias criam vida. Descubra agora