part 4

502 144 16
                                    

ییبو با این حرفش جا خورد. ابدا نمی‌تونست به گوشاش اعتماد کنه. با چشمای گرد شده و حیرتی که توی تمام اجزای صورتش موج میزد به مردی که مقابلش بود خیره شد. 

پوزخند جان به نیشخندی تبدیل شد و به حرف اومد:

+هوم؟ موافقی؟

ییبو آب دهنشو محکم قورت داد. دوباره توی مخمصه بزرگی گیر کرده بود و زبونش از کار افتاده بود. شیائوجان… خواننده معروف… پسری که پدرش صاحب قدرتمند ترین و بزرگ ترین شرکت داروسازی توی چین بود… واقعا داشت از پسری مثل ییبو درخواست رقص میکرد؟ اونم یه رقص دو نفری؟

با دیدن نگاه مشتاق و منتظر جان دیگه نتونست به ساکت موندن ادامه بده و با اینکه زبونش از شدت حیرت و ذوق زدگی بند اومد بود با تکون دادن سرش به درخواستش جواب مثبت داد. 

جان لبخندی از سر رضایت زد و با بالا انداختن یکی از ابروهاش و تکون دادن سرش بهش فهموند که از پشت پیشخوان بیرون بیاد و کنارش بایسته. 

ییبو نفس عمیقی کشید و سعی کرد حتی یکمم که شده به خودش مسلط باشه و از واکنشای عجیب غریبش جلوگیری کنه. 

نفهمید چطور پاهاش به حرکت درومدن و چطور مقابل جان ایستاد، فقط موقعی متوجه شد که دوباره اون بوی عطر لعنتی و مست کننده رو حس کرد. با بینیش نفس عمیقی کشید و چشماشو بست، اون بوی دلنشینو تا اعماق وجودش استشمام کرد. لبخندی روی لباش نشست اما با قرار گرفتن دستی دور کمرش، لبخندش محو شد و سریع چشمای حیرت زدشو باز کرد. همون موقع با چهره جان که پوزخند عمیقی روی لباش بود و داشت مثل هیولایی با چشماش صورتش رو می‌بلعید مواجه شد. 

جان با اومدن ییبو به طرفش ضربان قلبش بالا رفت و شروع به تند زدن کرد. یعنی واقعا میتونست این پسر رو نزدیک خودش حس کنه؟ لبخند ذوق زده ای روی لباش جای گرفت که با دیدن واکنش ییبو لبخندش تبدیل به پوزخند شد. 

جلو رفت و همونطور که مشتاقانه به چهره زیبای پسر رو به روش خیره شده بود یه دستشو دور کمرش حلقه کرد. سرشو جلو برد و همونطور که با خباثت تمام نفس گرمشو بیرون میداد توی گوشش پچ پچ کرد:

+برای رقصیدن با این مرد جذاب آماده ای؟

ییبو با برخورد نفس گرم و لذت بخش جان به گوشش و شنیدن صدای جذابش درست کنار گوشش نفسشو توی سینش حبس کرد. 

واقعا آماده بود که با شیائوجان برقصه؟ خب معلومه که آره! اصلا این چه سوال مسخره ای بود؟! تو رویاهاشم نمیتونست همچین روزی رو ببینه و الان که فرصتش پیش اومده بود محال بود که ردش کنه. 

نفس حبس شدشو بیرون داد و سعی کرد مثل مردی که الان اونو در آغوش گرفته بود یکم شجاع باشه و شیطنت کنه. کج خندی زد و متقابلا به چشمای مشتاق جان خیره شد.

_فکر کردی اگه آماده نبودم الان رو به روت وایساده بودم؟

پوزخند جان با این حرفش جای خودشو به لبخندی درخشان و دلنشین داد. پس این پسر هم بلد بود کمی مثل خودش رفتار کنه. 

+که اینطور

و بدون معطلی اونو به سمت گوشه ترین قسمت سالن برد تا کسی متوجهشون نشه وگرنه شایعات زیادی درباره اینکه "شیائوجان گیه و با پسر ها رابطه داره" تیتر کل خبر ها و روزنامه ها رو از آن خودش میکرد و این اتفاق موقعیت شغلیش رو توی جامعه به خطر می‌انداخت. 

با رسیدن به مکان مورد نظرش برگشت و هر دو دستش رو دور کمر پسر مقابلش حلقه کرد. با بالا اومدن دست ییبو و قرار گرفتنش روی شونش، لبخند زیبایی زد و بدون گفتن کلمه ای، همراه با آهنگ توی اون مکان تاریک شروع به تکون دادن بدن خودش و ییبو کرد. 

ییبو دیگه نمی‌خواست خودشو در برابر شیائوجان یه آدم ترسو و مضطرب نشون بده. از واکنشای مسخرش کلافه و خسته شده بود و به خودش قول داد تا تموم شدن امشب دیگه مثل احمقا با کار های جان استرس نگیره و به لکنت نیوفته.

وقتی که جان برگشت و دستاشو دور کمرش حلقه کرد نفس عمیقی کشید و همونطور که توی چشماش خیره بود دستشو بلند کرد و روی شونش گذاشت. با دیدن اون لبخندی که بی‌نهایت عاشقش بود لب های خودش هم به لبخندی مهمون شدن و سعی کرد همراه با جان بدنش رو تکون بده.

با لبخندی بر لب بدون توجه به دور و اطرافشون به همدیگه خیره شده بودن. انگار که دوتا آهنربای قوی چشماشونو بهم قفل کرده بود و اجازه جدایی بهشون نمیداد.

نگاه جان بی‌اراده به سمت پایین رفت و روی لب های صورتی و پنبه ای ییبو ثابت شد. نمیفهمید تاثیر اون شرابی بوده که خورده یا یه چیز دیگه... چشماش خمار شده بود و نمیتونست نگاه خیرشو از روی اون دوتا توت فرنگی سرخ برداره. حس بوسیدن و لمس کردنشون داشت کم‌کم دیوونش میکرد.

ییبو که متوجه نگاه جان روی لب هاش شد، آب دهنشو محکم قورت داد. نمی‌دونست تو سر مردی که مقابلش بود چی میگذره که اونطور مشتاقانه به لب هاش خیره شده بود.
خودشم آروم آروم نگاهشو از چشماش گرفت و به لب هاش خیره شد. یه لحظه با خودش فکر کرد چی میشه اگه شیائوجان اونو با لب هاش ببوسه؟ اصلا همچین چیزی ممکنه؟

با حس نزدیک تر شدن صورت جان و تنگ تر شدن دستایی که دور کمرش بود نگاهشو از لب هاش گرفت و دوباره به چشم هاش خیره شد. یعنی شیائوجان واقعا میخواست اونو ببوسه؟ با این فکر چشمای مشتاقشو بست و منتظر حرکت بعدی جان موند. 

جان به شدت مسخ اون لب ها شده بود. هر چی تلاش میکرد نگاه خیره و خمارشو از روش برداره بیشتر تحریک میشد که که نزدیک تر بره و با لباش لمسشون کنه. 

بالاخره تحملش به سر رسید و همونطور که دستاشو دور کمر پسر مقابلش تنگ تر میکرد و اونو بیشتر به خودش نزدیک میکرد، سرشو جلوتر برد و وقتی به یه ثانیه ای اون دوتا توت فرنگی رسید بعد از مکث کوتاهی چشماشو بست و فاصلشونو به صفر رسوند و لب های مشتاقش رو روی لب های نرم و پنبه ای ییبو گذاشت...

𝙙𝙖𝙣𝙘𝙚 𝙬𝙞𝙩𝙝 𝙢𝙚 (Completed)Where stories live. Discover now