هر دو بیتوجه به اطرافشون غرق لذتی شده بودن که با اتصال لب هاشون بهم به وجود اومده بود.
جان وقتی که دید ییبو هم توی بوسه داره باهاش همراهی میکنه لبخندی زد و مشتاقانه تر لب های پسر مقابلشو توی دهنش کشید. به هیچ وجه نمیتونست حسی که با بوسیدن اون لب ها توی دلش به وجود اومده بود رو به زبون بیاره.
ییبو هم دست کمی از جان نداشت. توی سر تا سر بدنش غوغایی به پا شده بود که اجازه هر واکنشی رو ازش گرفته بود و فقط میتونست توی اون بوسه ی شیرین جان رو همراهی کنه. با گازی که از لب پایینش گرفته شد ناله کوتاهی کرد که بین لب هاشون گم شد.
جان با دیدن این واکنشش دوباره لبخندی زد و حلقه دستاشو دور کمر ییبو تنگ تر کرد و اونو بیشتر از قبل توی آغوشش فشرد. شروع کرد به عمیق تر بوسیدن و با کشیدن زبونش روی لب های ییبو ازش اجازه ورود خواست.
ییبو مشتاقانه لباشو از هم باز کرد و اجازه داد زبون وحشی و بیطاقت جان وارد دهن گرمش بشه و اونجا رو فتح کنه.
اون فقط یه بوسه بود… ولی ییبو هیچوقت نمیتونست حتی فکر اینکه روزی شیائوجان… کراش چند سالش… اونو میبوسه رو به ذهنش راه بده و در اون لحظه فقط دلش میخواست از شدت خوشحالی فریاد بزنه.
حس بوسیدن و بوسیده شدن توسط کسی که عاشقش بود داشت اونو از پا درمیاورد.
با بوسه های عمیقی که جان از لباش میگرفت پاهاش کمکم شروع کرد به سست شدن و لرزیدن. تحمل این حجم از شیرین بودن یه بوسه رو نداشت و هر چقدر میگذشت بیحال تر و خمار تر میشد.
جان یه دستشو از دور کمرش باز کرد و زیر چونش گذاشت. سرشو بالا آورد و دوباره شروع کرد به بوسیدنش. نمیتونست از بوسیدن چنین لب هایی دل بکنه. هر چی بیشتر میگذشت دلش میخواست تا هر چقدر که میتونه او لبای پفکی و خواستنی رو توی دهنش بگیره و از طعم شیرینش لذت ببره.
نمیدونست توهم خودشه یا واقعا لب های ییبو طعم به شدت شیرین و دلنشینی داشت. به هر حال دوست نداشت ازش جدا بشه و خودشو از اون لب های لعنتی محروم کنه. ولی زمان باهاش یار نبود و همون موقع نفس تنگی ییبو رو مجبور به عقب کشیدن کرد.هر دو نفس نفس میزدن و همونطور که توی آغوش همدیگه بودن به چشمای هم خیره شدن. عشق و شهوت رو میشد توی چشماشون دید.
جان با دیدن نگاه درخشان و مشتاق ییبو که بهش خیره بود دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و سرشو به سمت گوشش برد و آهسته پرسید:
+اتاقای مخصوص کجاست؟
ییبو با این حرف آب دهنشو قورت داد و به سمتی که اتاقای مخصوص سکس بود اشاره کرد. جان هم با فهمیدنش بدون تعلل دستاشو از دور کمرش جدا کرد، مچ دست ییبو رو گرفت و بدون توجه به آدمای دور اطرافشون اونو به سمت یکی از اتاق ها برد.
YOU ARE READING
𝙙𝙖𝙣𝙘𝙚 𝙬𝙞𝙩𝙝 𝙢𝙚 (Completed)
FanfictionDance with me با من برقص Zhan top, Romance, Smut صدای تو... زیبا ترین و دلنشین ترین موسیقی ای بود که تاحالا شنیده بودم... "کامل شده"