part 3

500 146 14
                                    

جان بعد از اینکه آهنگ مورد علاقش رو خوند دوباره نگاهشو به چهره ییبو داد که با لبخند دلنشینی همچنان بهش خیره بود. لبخند محوی روی لباش نقش بست و به سمتش رفت.

رو به روش که رسید کمی به سمتش خم شد تا اونو به خودش بیاره و وقتی موفق به انجام این کار شد پوزخند ریزی زد، همونطور که تو چشمای درخشان و مضطرب پسر مقابلش خیره بود شروع به حرف زدن کرد:

+چطور بود؟ خوشت اومد؟

با دیدن نگاه سوالی و متعجب ییبو پوزخندش عمیق تر شد. این پسر با واکنشایی که از خودش نشون میداد کاری میکرد که قلب بی‌طاقت جان از شیرینی بیش از حدش برای بار چندم به لرزه بیوفته. 

سرشو کج کرد و یه تای ابروشو بالا داد:

+منظورم آهنگی بود که خوندم…

ییبو که تازه متوجه منظور جان شده بود گوشاش به طرز عجیبی داغ شدن و به رنگ گل های رز قرمز درومدن. 

الان دقیقا شیائوجان چرا باید بیاد از اون این سوالو بپرسه؟ و اون الان باید در جوابش چی میگفت؟ میگفت من دیوانه وار عاشق صداتم… یا اینکه میگفت انقدر عالی بود و توش غرق شدم که اصن نفهمیدم کی تموم شد… الان در این موقعیت واقعا نمیدونست چی بگه. مغزش کاملا از کار افتاده بود و به خاطر واکنشای مضطربش و دستای عرق کردش که برای جلوگیری از لرزیدنشون مجبور به مشت کردن شده بود به خودش لعنت میفرستاد.

نگاهشو بالا آورد و دوباره به چشمای جان نگاه کرد. با دیدن نگاه منتظرش نفس عمیقی کشید و دقیقا همون موقع که دهنش رو باز کرد و خواست جوابش رو بده صاحب کارش به طرفشون اومد و مانع از این کار شد.

نفسش رو با آسودگی بیرون داد با نگاهش از صاحب کارش تشکر کرد. 

صاحب کارش با ذوق فراوان به طرف جان رفت و با حرف زدنش جانو مجبور کرد نگاهشو از محبوبش بگیره و با چشمایی که ازش کلافگی و بی‌حوصلگی میبارید به اون پیرمرد مزاحم نگاه کنه.

بعد از اینکه به سوالاش با کلافگی تمام و خیلی سرد فقط با یه کلمه جواب داد و بالاخره اون پیرمرد با ته کشیدن سوالاش و تموم شدن حرفاش بیخیالش شد و از اونجا رفت، نفسشو با آهه کلافه ای بیرون داد و دوباره به سمت ییبو برگشت.

+این صاحب کارت چقد روی مخه…

ییبو خنده کوتاهی کرد و همونطور که سرشو با دفتر حسابرسی ای که جلوش بود سرگرم میکرد جوابش رو داد.

_آقای جانگ واقعا مرد خوش صحبت و خوش اخلاقیه ولی…

سرشو بالا آورد و دوباره به جان نگاه کرد و با همون لبخند ادامه داد:

_وقتایی که عصبانی میشه واقعا ترسناک و غیرقابل تحمل میشه.

جان با لبخند محوی به چهره درخشان و خندان ییبو خیره شده بود. تمام بی‌حوصلگی و کلافگیش به ثانیه نرسیده پر کشیده و از بین رفته بود.

𝙙𝙖𝙣𝙘𝙚 𝙬𝙞𝙩𝙝 𝙢𝙚 (Completed)Where stories live. Discover now