جونگکوک -
با حرص به تهیونگ نگاه میکردم ...چرا نمیفهمید من عاشقشم!؟....چرا واقعا؟؟
یوکی:هیونگیییی جین هیونگگگ
جین:هوم!؟
یوکی:خوبی!؟
جین:اره...ولی
دیه تحمل نداشتم دست تهیونگ روکشیدم وبا خودم به سمت در خروجی کافه تریا بردم
تهیونگ :بانی باگزززز دستمممم
جونگکوک:هیششش
با رسیدنم به دستشویی به توی یکی ازاتاقک ها هولش دادم و درو بستم
تهیونگ: چت شد یهو....
جونگکوک:هیونگ ...خنگی!؟ چرا نمیفهمی!؟؟؟؟
تهیونگ:هان!؟ چیو؟؟
جونگکوک:...من...من...دوست دارم...واقعا منو نمبینی!؟
تهیونگ: هاننننن!؟ ...(سکسه) خوبی جونگکوک؟؟
جونگکوک: نه....خوب!؟ واقعا این سوال مزخرفو ازم نپرس
تهیونگ:من...الان عایش نمد چی بگم
جونگکوک:نظرت درمورد....این چیه!؟
آروم لبامو رو لباش قرار دادم
با دیدن قیافه خنگش تو دلم قهقهه ای زدم و محکم میک زدم بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم
تهیونگ:تو...تو...
جونگکوک:من!؟چی؟؟ هیونگ ؟؟
تهیونگ:چطور این...این اتفاق افتاد!؟
جونگکوک: هوممم میتونم برم بعدا بهم جواب بدی هیونگ
با لبخند از سرویس بیرون زدم
چیه سمت کافه رفتم و
با ذوق نشستم دور میز وبا حرف نامجون پوکر شدم
نامجون:رفتین اونجا چیکار کردی!؟ نکنه تحریک شدین !؟
کوک:یااا هیونگ کی آنقدر منحرف شدییییی
نگام به جیمین افتاد که هندزفری رو تو گوشاش گذاشته بود هنگ کردم ودف چرا آنقدر فشار داده!؟
یوکی:جونگکوککک هیونگگگگ ته ته هیونگ گیر کرده اونجا!؟
تهیونگ:نه اونی کوچولوم
یوکی:هین..... از کجا اومدی هیونگ!؟
تهیونگ:واسه یه اتفاقی داشتیم باهام حرف میزدیم مگه نه بانی باگز!؟
کوک: بله...بله
با دیدن تهیونگی که نشست پیشم تو جام عروسی بود
تهیونگ:خوب خوب بانی نظرت چیه یه نگاه به گوشیت بندازی؟؟
گوشیمو از رو میز فاصله دادم وبا خوندن پیام تهیونگ از خوشحالی بلند شدم و لپشو بوسیدم
یوکی:ودفاززززز هیونگگگ؟؟
کوک:هان!؟ چیته!؟ جن دیدی!؟
یوکی:نه آخه هیونگ نشستی رو پاهای ته ته هیونگ خبریه!؟
تهیونگ:از این به بعد منو کوک باهام تو رابطه ایم....
خواستم حرفی بزنم که با دیدن جیمینی که با بی حسی رفت بیرون کافه تریا شوک شدم.. اون خون...بود رو دستاش؟
جین:هوم.....خوشحال شدم
هوپی: وایایاییی بح بح
شوگا:خوبه.....
نامجون: مراقب باشین همین....
یوکی:من...من...هوم خوشحال شدم هیونگا...
با عجله رفت دنبال جیمین
جانم جانممم؟؟ چشونه؟جیمین-
Ты цунами, моя вода
تو یه سونامی هستی،آب منТыунесешь меня туда
من رو با خودت میبریГдемы плывем, ты мой залив
باهم شنا میکنیم،تو ساحل من هستیТыцунами, ты цунами
تویه سونامی هستی،تو یه سونامی هستیТыцунами, моя вода
تویه سونامی هستی،آب منТыунесешь меня туда
من رو با خودت میبر ی
YOU ARE READING
Life goes on
Actionموضوع درباره یک دختر ایرانیه که بعد از سال ها تلاش تونسته وارد دانشگاه هنر کره بشه و بیاد کره جنوبی وقتی وارد دانشگاه میشه با جذاب ترین پسرهای دانشگاه وارد ماجرا های جذابی میشه کاپل ها:ویمینکوک _ سپ_نامجین (نکته :داستان درمورد دختره هس ولی قرار...