6

203 37 62
                                    

-یوکی-
با رفتن چیمی هیونگ به حالت زاری نشستم وسط کلاس
کوک: چرا وا رفتی!؟ بدگرل
یوکی: ح..حس میکنم یه چیزیم شده....وتف زود خسته میشم  بی حوصلم  اشتیاق زیادی ندرم هر روزم باید با این هرزه سرو کله بزنم
تهیونگ: مکنه امون از دس رف؛)
با اومدن هوپی هیونگ بلند شدم وسعی میکردم چیزی نگم که ریده نشه تو عصباش‌
هوپی: بچه!؟ جیمین کوش؟؟
یوکی: گفت میره خونه جین هیونگ اونجا منتظرم میمونه چون کلاس نداره
با صدای نامجون هیونگ برگشتم سمتش وبا دیدن تیپش سوتی زدم؛
یوکی: واووو چه هیونگ ها خوشتیپییی دارم من
کوک: نوچ نوچ تو حالت خوب نیس بچه
نامجون: پاشین برین سرکلاستون جین گفت بهتون بگم امروز که نیستم من حواسم بهتون باشه
با قرار گرفتن دستی کنار بدنم شوکه شدم وبه یونگی هیونگ خیره شدم
یونگی: تو مواظب خودت باشی هنر کردی نامجون شی...
این حرفش کافی بود که همه بزنیم زیر خنده
بعد از حدود نیم ساعت به سمت کلاس راهی شدم
وارد کلاس شدم وبا دیدن اون همه ادم عصبی قیافمو ودفاک کردم وبی حوصله نشستم  پشت میز که یکی از پسر ها داد زد: هیییی ما اینجا هرزه هارو تو کلاس راه نمیدیم
یکی از دختر از پسر تقلید کرد وگفت؛ به همشون نوبتی میدی یا فقط به یکیشون میدی؟؟
با قرار گرفتن دختر چندشه کنارمو خودمو جمع کردم وبا شنیدن حرفش به لرزه افتادم
دختره: بچه ها اذیتش نکنین اون حتما یه چیزی داره که ما نداریم مثلا مهارت هرزه بودنو داره که ما نداریم
با خشم اومدم حرف بزنم که پسره باز داد زد؛  تو انقدر زشتی که نمیدونم چجوری دارن تحملت میکنن...
با اومدن استاد همه اشون ساکت شدن ولی تموم نشده بود
یکی از پسر های تو کلاس دستشو سمت بوت یوکی هدایت کرد وگفت: اومم فکر کنم چون بدن گودی داری میخان باهات باشن!؟
اومدم حرفی بزنم که تموم پچ پچ هاشو تو سرم اکو‌میشد ونمیزاشت فکری برای جوابش بکنم با بغض سنگینی به در باز مونده خیره شدم وعرض یک ثانیه با برداشتن  وسایلم به سمت در حجوم بردم وبا دومین قدم بغضم شکست وبا هق هق از کلاس دور شدم واز کنار ادما میگذشتم  همش صدا هاشون تو مغزم پلی میشد ( اون فقط یه هرزس)
( نمیدونم چرا انقدر بهشون میچسبه)
( زشت بد ترکیب) دیگه تحمل نداشتم وبا سرگیجه روی زمین نشستم هیچی نمی‌فهمیدم صدا های اطرافم نامفهوم بود برام طبق عادتی که هروقت عصبی میشدم  گوشامو گرفتم وسرمو تکون میدادم که با قرار گرفتن دستی رو شونم با بی حالی به سمت اون شخص برگشتم وبا دیدن جین هیونگ خودمو تو بغلش انداختم  وبیشتر هق میزدم
جین: یوکی؟؟ چیشده؟؟ اروم باش به هیونگ بگو هوم؟؟
یوکی: ه...هیونگ...من...من هرزه...نیستم...من...من به شما ن...نچسبیدم
جین: معلومه....چیشده چرا اینارو میگی؟؟ اروم بگیر بچه هوم؟؟
یوکی: هیونگ....نم..نمیتونم نفس....بکشم..
با خالی شدن پشتم چنگی به لباس جین هیونگی که برآید استایل بغلم کرده بود زدم
یوکی؛ ه....ی...
جین: هیششش میریم خونه هوم؟؟
چیزی نگفتم وسرمو تو کت مشکی رنگش فرو کردم واروم هق میزدم
جین: هیششش داری یه کاری میکنی برم همشونو سلاخی کنم( عوفففففف)
یوکی: ت..تلاشمو میکنم...هیونگ
جین: خوبه
با برخورد کمرم به صندلی نگاهی به ماشین جین هیونگ کردم واو ماشین جدید؟؟
یوکی: ....واو...
جین: بچه؟
یوکی: هیونگ....من ...من
جین: اسم وشکل اونایی که این مزخرفات رو گفتن رو میخام
با نگاه کردن به خیابون های سئول بیشتر بغضم گرفت
یوکی: اون..اون دختر ...چندشه با دوتا پسر ودختر دیه
جین: اوکی هوم اروم باش میگم بچه ها بیان پیشت هوم؟؟
با نگه داشته شدن ماشین نگاهی به  صندلی های جلو انداختم وبا دیدن فرد دیگه ای که فکنم راننده بود پرام ریخته بود ودق چرا ندیدمش!؟ واو چقدر تتو
جین: برو بچه به چی نگاه میکنی؟؟
اروم از ماشین پیاده شدم وبه سمت خونه با قدم های بی حال حرکت کردم وبا تموم قدرتم در خونه رو باز کردم
یوکی : هققققققق بهم ....گفت...هرزه...
بازم یاد آوری حرفاشون باعث شد با قیافه تخس وحرصی به سمت اینه برم
یوکی: اخهههههه منو چه...هرزه بودن؟؟
موهامو که کمی بلند تر شده بود رو بهم ریختم
یوکی: جیغغغغ ..
وبا گریه روی زمین دراز کشیدم وشروع کردم به تکون خوردن به صورت ضربدری وفحش دادن به دختره
یوکی: میهارت....هرزه بودننن داششش تو خودتت استادشییی
با صدای در نگاهمو بهش دادم وبا دیدن بنگتن بویز بدون جین وچیمی بودن
تهیونگ؛ یااخدااااا چت شده؟؟؟
یونگی: تهش میرم اونو به فاک میدم
نامجون: یاااا بچم چرا موهاتو کشیدی؟؟ وای صورتش قرمز شده
کوک: چشات‌‌.....
هوپی که تاحال با بغض بهم خیره بود کنارم نشست و زمزمه کرد: بچه قشنگمون رو نگاه چجوری شده....ایششش لال شه دختره عقب مونده
یوکی: ه...هیونگگ
پریدم تو بغل هوسوک هیونگ وشروع کردم هق زدم
تهیونگ: هیششش اروم وای فاک
کوک: مطمئنم جیمین هیونگ میتونه ارومش کنه
نامجون : راس میگه
یوکی: قر..قرار بود بیاد....هقققق چیمی منو وللل کردهههههه بغضضضض دیه منو نمیخاددد( این مود یوکی:>)
یونگی: فاکرمون از دس رفت...
هوسوک؛ فاکر؟؟ داشم این تهش بچه گربه باشه
کوک؛ یااااا یوکی فقط یه بچه همستر کیوته
با صورت پر از حرص وقیافه داغونی بهشون خیره شدم: اصن اصنننننن من شبیه بچه گربه فاکی یاا بچه همستر...

با باز شدن در ونمایان شدن جیمین توی چهار چوب در غر غر هامو تموم کردم که با قیافه عصبی چیمی هیونگ فاتحه خودمو خونده بودم من من..بهش قول داده بودم گریه نکنم اگه ام میکنم به خودم اسیب نزنم که الان با موهای کشیده شده وچشای سرخ شده ودستی که پر بود از کبودی از برخورد دستم به دیوار بود
جیمین: یوکی؟؟
یوکی: هیونگ...بگ.. بگم گوه خوردم؟؟
جیمین: دستاتو بیار بالا
با بالا اوردن دستام با صدای جیغ عصبی جیمین هیونگ وبقیه اعضا لرزیدم
یوکی: یا..یااا
تهکوک: مرض
سپ: دردددد
نامجون: سکوت بچه زدی خودتو داغون کردی
جیمین: چجوری بکشمت دردت نیاد؟؟
با قیافه زاری نگاهمو به چیمی هیونگ دادم
یوکی: هیونگ...من..من
نامجون: به نظرم حق داشتی یوکی ولی اینقدر به خودت اسیب نباید میزدی
جیمین: یکی بهم توضیح میده؛(؟؟
هوپی: نگاه................
____________________________
کوک-
بعد از اینکه هوپی هیونگ به جیمین هیونگی توضیح داد در لحظه اشک تو چشمای خوشگل هیونگم حلقه زد نمیدونستم این چه حس فاکیه ولی وقتی جیمین هیونگ ناراحت بود حس میکردم که عصبی میشدم ونمیخواستم چشای هیونگم ناراحت باشه
جیمین: یوکی... ببخشید ..من باید اونجا میبودم نه تو اون بار کوفتی
یوکی: نه..نه هیونگییییی تو تقصیری نداشتیییی
با قیافه تخسی خودمو روی مبل ولو کردم عجیبه ولی از رابطه خیلی صمیمی یوکی وجیمین هیونگم حسودی میکردم چون قبلا توجه جیمین هیونگ بیشتر فقط به من بود
من سوگلی قلبش بودم نمیخام حسودی کنم چون منم یوکی رو دوست دارم اون وایب خوبی بهم منتقل میکنه ولی ناموصا من بعد از اعترافم به تهیونگ واومدن یوکی دیه  توجه جیمین هیونگ رو نداشتم؛)
تهیونگ؛ میشه این گریه کردن هارو تموم کنین؟؟ واقعا الانه که پاشم بزنمتون یوکی اون ها همینو خواستن که تو ناراحت شی به حرف اون عا نیس که تو به ما نچسبیدی از روز اول تو گروه پذیرفته شدی بدون هیچ چیز خاصی
تو هرزه نیسی بلکه یه بچه همستر کیوتی
کوک؛ همینی که تاتام گفت
جیمین : راست میگه یوکیم تو هیچکدوم از اینا نیسی پس حرفاشون به کتف چپت بگیر 
یوکی: ولی اخه....
قلبم با دیدن بوسه جیمینی هیونگ رو لپ یوکی یه لحظه وایساد ودففففف هیونگ جیمینی فقط منو اینجوری بوس میکرد به قول خودش اینجوری نرمی لپت بیشتر حس میشه نمیخامممممم
با قیافه تخسی به سمت جیمین هیونگ رفتم وبا کشیدن دستش به سمت اتاق هدایتش کردم وبعد بستن در ودیدن قیافه پوکر بیشتر حرصم گرفت..وبا یک حرکت.........
____________________
بمولا میدونم ادم کرم داری هستم وبللل بمونید تو خماریییی

بنظرتون جونگکوک چیکار کرد؟؟
چرا حسادت جونگکوک فعال شد؟؟
بچه مظلومو دیدین چجوری بهش حرف زدن؛؛)...
میدونین جیمین واسه این میخپاست بخنده چون همه دور یوکی جمع شده بودن ویوکی مثل یه بچه گربه که انگار مادرشو ازش گرفتی بهشون غر میزد :>
بچه ها تامبوی بودن یوکی یکم عجیب نیس؛)؟؟
میتونین بقیشو حدس بزنین؟؟
اینجوری نمیشه پس منم مثل بقیه شرطی میکنم
ووت=20
کامنت؟؟
منتظر نظر های قشنگتون هستم:)
لاوتون موچی های من:)🤍🐇

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Sep 05, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Life goes onDonde viven las historias. Descúbrelo ahora