توی دراماها و رمان های عاشقونه، اولین صبحی که دو تا عاشق قراره کنار هم بیدار شن، با یه آغوش رمانتیک، بوسه های ملایم، حرف های عاشقونه و سینی صبحونه ای که روی تخت حاضره، شروع میشه.
اما خب توی زندگی واقعی قرار نیست وقتی هنوز مسواک نزدی و دهنت بوی استفراغ بچه میده، کسی رو ببوسی. یا قرار نیست صبح رو کنارش بگذرونی وقتی خودت فرداش مهم ترین امتحان فاکینگ دانشگاهت رو داری.اما چیزی که اون دراماها دروغ نگفتن، جذاب بودن چهره کسی که دوسش داری، موقع خوابیدنشه. جوری که جانگکوک وقتی بیدار شده بود، چندین دقیقه بدون پلک زدن، فقط و فقط چهره آروم و خوابیده جیمین رو تماشا کرده بود و با احتیاط ، موهاش رو نوازش میکرد.
جانگکوک حتی توی عاشق بودن هم بدشانس بود و بخاطر دانشگاه و شغلش، باید خیلی زود از پیش جیمین میرفت.
عاشق بودن؟ اه لعنتی با خودش که تعارف نداشت. اون چندین ماه بود که دلباخته جیمین شده بود و مطمئن بود که پسر موبلند رو واقعا و عمیقا دوست داره.
به نظر جانگکوک، درحال حاضر، سخت ترین کار دنیا کار توی معدن نبود بلکه چشم برداشتن از چهره قشنگ شخصی بود که دوستش داری.
بالاخره وقتی مطمئن شد تک تک اجزای صورت جیمین رو توی خواب حفظ کرده، از جاش بلند شد و خونه رو ترک کرد.
چند ساعت بعد وقتی جیمین بیدار شد، به طور عجیبی حس میکرد یه چیزی دور و برش کمه. کش و قوسی به بدن گرسنهاش داد و وقتی بوی عطر تلخ و اسپورت جانگکوک رو که توی اتاقش حس کرد، ناخودآگاه لبخندی زد.
یادش افتاد دیشب تمام مدت، اون پسر مومشکی مهربون، نوازشش کرده بود تا خوابش ببره و الان با نبودن جانگکوک، اخمی کرد. کجا رفته بود؟
دستش رو سمت پاتختی برد تا گوشیش رو چک کنه که اس ام اس جانگکوک رو دید که بهش گفته بود خوب بخوابه، اونقدر خوشگل شده بود که دلش نیومده بود بیدارش کنه و زودتر رفته بود چون هم امتحان داشت و هم بعدش باید سر کار میرفت.
- پسر بیچاره
جیمین زیرلب این رو گفت و بخاطر زندگی راحت خودش عذاب وجدان گرفت. جانگکوکی که حتی روزهای تعطیل هم باید سر کار میرفت و درس هم میخوند ولی خودش حتی نیازی نبود سر کار بره چون پدرش همیشه حساب هاش رو پر پول نگه میداشت.اون لحظه بود که شاید جیمین به خودش اومد و تصمیم گرفت رابطش با جانگکوک رو جدی بگیره. به هرحال مشخص بود که پسر مومشکی برای بودن باهاش هرکاری میکرد و جیمین نمیخواست خودش تنها دریافت کننده این رابطه باشه.
***
- هی جونگی ، داداش برسونجانگکوک چشماش رو چرخوند و نفس عمیقی کشید تا "جونگی و کوفت" رو توی صورت طرف نعره نزنه. از لقب "جونگی" متنفر بود و از اون همکلاسی متنفرتر. بدون این که صدایی ازش خارج شه لباش رو به نشونه "خفه شو" تکون داد.
![](https://img.wattpad.com/cover/293277981-288-k273372.jpg)
VOUS LISEZ
My Medicine
Fanfiction■کامل شده■ زندگی جانگکوک و جین، هم خونه و هم دانشگاهی با ورود کیم تهیونگ معروف به کله کاندومی البته فقط واسه جانگکوک، به داروخونشون ، به کلی عوض میشه. جیمین به اختلال پرخوری (Binge Eating) مبتلاست و این برای جانگکوک مهم نیست چون تنها چیزی که میخوا...