part:6

365 38 23
                                    

"کی گفته هه جین با تو جایی میره؟"
صدا رو شنیدم و سرمو برگردوندم تا منبع صدارو ببینم.
جانگ کیون.
"اینجا چی کار میکنی؟"
"همین سوال و من از شما دارم، و من، من دوست پسر هه جینم. اما شما؟"
"من شوهرشم... پدر دخترش، من حق اینجا اومدنو دارم."

"شما دو نفر چکار میکنید؟"
هه جین داخل ظاهر شد و ئیوجون از دستام بیرون اومد و رفت بغل هه جین.

"اوما، دلم برات تنگ شده بود، دیروز کجا بودی؟" با حرف یئوجون فهمیدم ادعا جانگ کیون راس بوده.

"هه جین میتونم باهات صحبت کنم." گفتم و بعد به جانگ کیون نگاه کردم."تنها"
"جانگ کیون میتونی ئیوجون و ببری بیرون؟" اون پسر بعد از حرف هه جین و بعد از ی نگاه سرد به من کاری که بهش گفته شده بود و انجام داد.

"فکر می کنی چی کار داری می کنی؟ بیرون از خونه با یک مرد تصادفی می خوابی"

"جانگ کیون آدم تصادفی نیست، اون بهترین دوست منه. فکر میکنی کی هستی ک کجا میرم و کجاو با کی می خوابم، من ی آدم آزادم و هرکاری دلم بخواد میکنم."
"نه، تو آزاد نیستی، لعنتی تو ی دختر داری. باید الگوی بهتری براش باشی، وگرنه اونو ازت میگیرم."
"هههه، داری با من شوخی می کنی کیم تهیونگ؟ من نمی دونم پدر بد اینجا کیه، من که معصومانه با بهترین دوستم وقت می گذرونم. یا تو که هر موقعیت مهمی رو فراموش می کنی، با دخترا می خوابی " تن صداش بالا رفت و بهتره بگم سرم داد زد. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم مچ دستشو گرفتم و ب طرف خودم کشیدمش.
قبل از اینکه بفهمم صورتمون چقد به هم نزدیک شدن زمزمه کردم: «تو نمی‌فهمی، من و متهم نکن». به لب هاش نگاه کردم و بعد نگاهم و به چشماش دادم اونم به لبای من نگاه میکرد. برا من رو لباش گذاشتم. اول به بوسم جواب داد و زبونامون باهم سر جنگ داشتن، اما بعد از اینکه فهمید داریم چی کار میکنیم، سعی کرد ازم فاصله بگیره. مقاومت کردم و مجبورش میکرد ادامه بده و می دونستم از این کار اذیت میشه اما نه تا این حد...
نوک سینه هامو فشار داد که باعث شد ازش فاصله بگیرم. سیلی محکمی به صورتم زد و ی لگد محکمم وسط پام زد. "اوه" وقتی روی زمین افتادم از درد چشمام پر اشک شد.

"دفعه بعد که این کارو بکنی مطمئن میشم که دیگه نمی تونی با هیچ دختری بخوابی. پس لعنتی برو و دیگر برنگرد. فهمیدی؟"
سرمو تکون دادم و بعد از اینکه دردم کم تر شد بلند شدم.
از خونه بیرون اومدم حتی نمی تونستم درست راه برم. چرا هه جین وقتی عصبانیه انقد ترسناک میشه؟
جانگ کیون جلوی در منتظرم بود.
"یئوجون کجاست؟"
"با مادر بزرگشه." سرمو تکون دادم و بعد به سمت ماشینم رفتم ولی اون پولمو گرفت. "من می خواستم این کارو بعد از مدت ها الا بالاخره انجامش بدم." قبل از اینکه ی مشت به صورتم بزنه اینو گفت
"امیدوارم بدترین روز و داشته باشی." گفت و من و با ی عالم درد تنها گذاشت.
من باید یاد بگیرم که دلتنگ زنا نشم.
"چرا اینجایی؟" از زن میانسالی که مقابلم بود پرسیدم.
خانم کیم گفت: "من اومدم صحبت کنم" و چند عکس به سمتم پرت کرد.
"می بینم طلاق کافی نیست" به عکسا نگاه کردم. عکسای منو تهیونگ درحال بوسیدن هم توی خونه مامانم.
"لعنتی، تو خونه مامانم دوربین میذاری؟" در حالی که به اطراف خونه نگاه می کردم پرسیدم.
"این مهم نیست. چیزی که مهمه اینه که با ی مردی ک نامزده چی کار میکنی؟"
"وای، نامزد کرده؟ باید جایزه مردی رو بهش بدن که حتی ی روزم نمی تونه مجرد بمونه." شروع کردم به دست زدن و بعد بهش نگاه کردم "و من فکر می کنم فقط برای این نیومدین؟"

"بله، لی هه جین اومدم اینارو به تو بدم." دو تا بلیط هواپیما روی میز گذاشت. "یئوجون و بردار و ناپدید شو، ما بهت خونه و کار میدیم، و همینطور تهیونگ و زور میکنیم حضانت یئوجون و ول کنه."

خنده ی خفه ای از لبم بیرون اومد. "وای، من فکر می کردم اینا فقط تو فیلماس ، شما جدی دارین میگین که زندگیمو تو کره ول کنم، مادرم و دوستام و فقط برای اینکه از پسر محبوبت دور شم ترک کنم؟"

"خب، هنوز وقت داری که فکر کنی، پرواز ماه بعده. و اتفاقا، تهیونگ همون روزی که پروازته ازدواج میکنه."

من گیج شدم واقعا داره اتفاق می افته. اون واقعا درحال ازدواج دوباره با یکی دیگس، و احساس احمقانه ای دارم که بعد از این کار دوباره پیش من و یئوجون برمیگرده.

"باشه، متوجه شدم، وقتی تصمیم گرفتم به شما زنگ میزنم." گفتم و به در اشاره کردم. "حالا لطفا، می تونید مرخص بشید." بهم نگاه کرد و ی لبخند ساختگی تحویلم داد که واقعا ازش متنفر بودم.

"به زودی می بینمت هه جین"
پس تو به من میگی اون پیرزن به تو گفت که از کره بری؟" بعد از اینکه بهش گفتم که چه اتفاقی توی خونه مادرم افتاده با این سوال مواجه شدم. "پروازش کجا بود؟"
"کالیفرنیا"

"اوه من اونجا بودم" ی لحضه فرمون از دستش در رفت ولی زود یادش اومد که ما وسط راهیم "بله، می دونم منم اونجا بودم."

"ام راست میگی تو دبیرستان اونجا بود. اگر می دونستم اونجایی فورا باهات قرار میذاشتم."

نیشخندی زدم. "روی جاده تمرکز کن، من نمی خوام جوون مرگ شم."

"پس اون ازدواج میکنه؟ فکر نمیکنی تو هم باید ازدواج کنی؟ میدونی که به کسی نیاز داری که از یئوجون مراقبت کنه." جانگ کیون وقتی وارد کافه شدن از هه جین پرسید.

"نه، ممنون جانگ کیون من میتونم تنها از پس مراقبت از یئوجون بر بیام"
____________________

گایز اینم پارت بعد می خواستم صبح آپ کنم ول نشد🌚
ووت و کامنت یادتون نره🙃
امیدوارم لذت ببرید💜

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 14, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

mr arrogant (book3)Where stories live. Discover now