┫Chapter 1┣ Infiltration Of Love

728 94 14
                                    

تابی به نگاه پر حرصش داد و با پوزخند به پسر قد کوتاهی که با پر رویی لبخند دندونماش رو به رخ کشیده بود تحویل داد.

دستاشو تو جیبش برد و لبش رو از داخل گاز گرفت.

-من احتیاج ندارم باهات همگروه باشم تا به پایان نامه ام برسم.

بکهیون در حالی که از حالات حرصی پسر روبه روش لذت میبرد ابرویی بالا انداخت و جواب داد:

-آره، ولی برای اینکه استاد پایان نامه ات رو قبول کنه باید همگروهم بشی که منم بتونم تمومش کنم، نشنیدی استاد جی چی گفت؟؟

در حالی که نمایشی عقب گرد میکرد ادامه داد:

-اه بهتره دوباره باهاش حرف بزنیم.

نگاهشو از پسر گرفت و با قدم های کوتاه سمت در خروجی کلاس رفت.

چانیول بازدمش رو با فشار رها کرد و چند شاخه از موهای صافش به هوا پرت شدن و با لجاجت به جای اولشون برگشتن.

-بیون خودسر نباش، نمیفهمی استاد جی برای چی ما رو همگروه کرده؟ آخه من چطوری تحملت کنم؟

سرشو کج کرد و به در بسته اتاق زل زد.

پاهاش رو با تشر به زمین کوبید و با عجله از کلاس به بیرون دویید.

پسر کوچکتر همزمان به قصد اتاق اساتید راهروی دانشگاه رو پشت سر میذاشت صدای قدم‌های تند همکلاسیش رو می‌شنید.

سعی کرد جلوی خنده اشُ بگیره و لب‌هاش رو آروم جمع کرد، بالاخره بکهیون شاگرد مورد علاقه ی همه ی استادای اونجا بود، البته که همیشه استثنایی وجود داشت ولی خب فعلا امروز شانس باهاش یار بود و استاد پایان نامه اش همونی بود که باید باشه.

-بکهیون، داری کجا میری؟

مقابل پسرک موذی ایستاد و دستی به موهای بهم ریخته اش کشید. میدونست دهن به دهن گذاشتن باهاش باعث بدتر شدن اوضاع میشه پس به سختی نفس عمیق و آرومی کشید و سعی کرد خونسرد باشه.

-اصلا نمیشه، باقی بچه ها با کسایی همگروه شدن که قراره مدل طراحی هم باشن یا یجوری با هم کار کنن و تو پایان نامه همدیگه تاثیر مثبت بذارن. اما من و تو چی؟ یه دقیقه هم نمیتونیم با هم کنار بیایم.

بکهیون لبش رو‌ تر کرد و در حالی که نگاهشو از روی قفسه ی سینه ی پسر بالا میکشوند به چشماش خیره شد و با کمی مکث لب زد:

-اگه اگه کنار اومدیم چی؟

چانیول چشماش رو ریز کرد و با کمی مکث لب زد:

-تو غیر قابل تحملی، داری پیشنهاد یه همکاری غیر ممکن رو میدی؟ یادت رفته به خاطر یه جوهر پاشیدن روی روپوشت چه بلوایی به پا کردی؟ بنظرت میشه به راحتی باهات کنار اومد؟

بکهیون لبشو‌ با حرص به دندون گرفت و ناخودآگاه انگشتاشو لای موهای نقره ای پر رنگش برد و چشماش رو برای لحظه ای بست، با کمی مکث دوباره پلک‌هاش رو از هم فاصله داد و خیره تو چشمای پسر مقابلش گفت:

" infiltration of love " [Uncomplete]Where stories live. Discover now