┫Chapter 3┣ Infiltration Of Love

148 49 15
                                    

کت مشکی و چرمش رو توی تنش تکون داد و دستشو لای موهای نقره‌ایش کشید، آدامسش رو تو دهنش جا به جا کرد و روی میز کارش پرید و نشست.


در حالی که به همه جای کارگاه نگاه میکرد شروع به تکون دادن پاهاش کرد که بین زمین و هوا آویزون بودن.

هنوز چانیول‌ نیومده بود ولی خب به قول خودش، کاری جز کمک نکرده بود!


همون‌طور که دوباره چتری های بلندش رو به یه طرف هل میداد نگاهش به بقیه ی بچه های کارگاه افتاد، همشون در حال حرف زدن و بگو بخند بودن.

چشم‌هاش رو تو حدقه چرخوند و هدفونش رو از داخل کوله اش برداشت. بعد از روشن کردنش روی گوشش گذاشت و همزمان آهنگ paper cut از exo شروع به پخش شد.


نیشخندی زد و از روی میز پایین پرید و کت کوتاه چرمش رو از تن در آورد و رو آویز کنار دستش انداخت.

همون‌طور که ناخودآگاه با آهنگ همراه شده بود و برای خودش می‌رقصید، پیشبندش رو متقابلاً از آویز برداشت. قسمت گردنیش رو دور سرش انداخت شروع کرد به گره زدن بند پیشبند پشت کمرش کرد، باید حتما یه سرهم زرد پیدا میکرد، هر جا رو گشته بود هر رنگ کوفتیی داشت جز زرد.

در حالی که هنوز موفق نشده بود بندش رو گره بزنه کمی بیشتر دستاش رو به پشت سرش کشش داد و با دست‌هایی که روی دستش نشستن و بند رو ازش گرفتم شوک زده سرش رو عقب چرخوند.


-اوه، سونبه!

لبخند آرومی روی لب‌های دختر بود و بی توجه به لحن متعجب بکهیون بند رو محکم دور کمرش گره زد و نگاهش رو با طمانینه به چشم‌های متعجب روبه روش کشوند.


بکهیون سمت دختر برگشت و هدفون رو سریع از روی گوشش برداشت و دور گردنش رها کرد.


-مگه شما دانشگاهو تموم نکردین سونبه؟

دختر دستشو داخل جیب شلوارش فرو برد و در حالی که لبخندش باعث میشد چال گونه هاش بیشتر خودنمایی کنن جواب داد:


-به عنوان استاد یار برگشتم!


بکهیون با خنده ی کوتاهی هیجان زده تعظیم کرد و دوباره تو چشم‌های دختر خیره شد.


-خوشحال شدم سونبه نیم...اوه استاد پارک!

دختر لبخندش رو پر رنگ تر کرد و در حالی که موهای پسر مقابلش رو با دست بهم می‌ریخت زمزمه کرد:


-لازم نیست اینقدر مودب باشی بکهیون، مثل قبل یجی صدام کنی کافیه، به هر حال با اینکه سونبه اتم یه سال ازت کوچیکترم!


بکهیون لبخند خجالت زده ای زد و دستشو پشت گردنش کشید و آروم سرشو به معنای باشه تکون داد.


-بله یجی!

چانیول در رو باز کرد و با دو نفری که مقابل هم ایستاده بودن رو به رو شد.


با دیدن سونبه تعظیم کوتاهی کرد و با لبخند لب زد:


-سلام سونبه


-اوه چانیول حالت خوب نیست؟ رنگت پریده!


مرد نیم نگاهی به چشم‌های بکهیون انداخت و با لبخند تصنعی لب زد:

" infiltration of love " [Uncomplete]Where stories live. Discover now