┨Chapter 8├ Infiltration Of Love

123 42 190
                                    

سلام به همگی امیدواریم حالتون خوب باشه.

نظرات شما باعث بهتر شدن ادامه فیک خواهد شد تعداد سین ها به حدی هست که بشه امیدوار بود پس چرا نظرات و ووت ها تا این حد کمه؟

علاقه ای به شرطی کردن فیک نداریم پس کنارمون باشین.

#ReLi
___________________________________________

از ماشین پیاده شد و به پسری که معذب ایستاده بود لبخند زد.

-بکهیون، اونطوری یه گوشه نایست، فقط قراره یه مدت اینجا زندگی کنی. هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. بعدا برام جبرانش کن.

چشمک مجذوب کننده ای تحویل نگاه پسر داد و سمت آسانسور حرکت کرد.

بکهیون که اصلا دلش نمی‌خواست ساید معذب و گاهی خجالت زده اش جلوی چانیول نمایان بشه لبشو گاز گرفت و با قدم‌های بلندی پشت سرش راه افتاد و همراهش سوار آسانسور شد.

-مگه من گفتم اتفاق خاصی افتاده؟!

بیخیال گفت و دستاشو داخل جیب کت چرمش کرد و تکیه اشو به بدنه کابین آسانسور داد.

چانیول دماغش رو بالا کشید و شونه هاش رو بالا انداخت.

-بیخیال

در کابین باز شد و به طبقه ای که تنها یه در واحد چانیول قرار داشت رسیدن.

صفحه نمایشگر قفل امنیتی رو لمس کرد و با وارد کردن اثر انگشتش قفل در باز شد.

-یه رمز هم داره، چهار تا دو

بکهیون خنده ی ریزی کرد و همزمان خمیازه ای کشید، دستاشو از دو طرف باز کرد و کش و قوسی به بدنش داد.

-لعنتی، خوابم میاد!

چانیول به اتاق خواب اشاره کرد.

-اون اتاق مالِ تو.

بکهیون سمت اتاقی که چانیول نشون داده بود قدم برداشت و همزمان کتشو از تنش بیرون کشید و روی کاناپه انداخت.

دستگیره ی در رو پایین کشید و وارد اتاق شد.

یه اتاق که سقفش به رنگ شب بود و پر بود از ستاره هایی که مخصوص روش دیزاین شده بودن.

گوشه ی اتاق سیستم گیمینگ نصب بود و بقیه ی چیزها هم خیلی شیک و مرتب چیده شده بودن.

با خستگی سمت تخت بزرگ وسط اتاق رفت و به پشت خودشو وسطش پرت کرد و دستور پاهاشو از هم فاصله داد.

خسته بود و خنکی تخت حس خوبی رو بهش القا میکرد.
چشم‌هاشو بست و سعی کرد به چیزی فکر نکنه.

چانیول تکیه اش رو به چهار چوب در داد و دستاش رو بغل کرد.

-یخچال رو پر میکنم. یعنی احتمالا شب برگردم پس تا اون موقع بخواب.

" infiltration of love " [Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora