از زمانی که به خونه رسیدن هر دو سکوت رو ترجیح داده بودن. چانیول متوجه آرامش عجیب بکهیون بود و حتی خودش هم نمیدونست حالا که اون کارو کرده باید چی بگه و چیکار کنه.
خودش رو توی آشپزخونه مشغول کاری نشون داد اما بی دست و پا تر از همیشه دور خودش میچرخید و نمیدونست باید چیکار کنه.
گیج و بهم ریخته عقب چرخید و با بکهیون رو به رو شد که همانند خودش چشمهاش رو اطرافش میچرخوند.
بکهیون چند بار لبهاش رو باز و بسته کرد تا چیزی بگه ولی شبیه ماهیهای در حال خفه شدن شده بود.
کلافه چنگی به پشت گردنش زد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
-من میرم دوش بگیرم.
بدون اینکه منتظر جواب مرد باشه با قدمهای بلندی سمت اتاقش رفت و بی حواس در رو محکم کوبید.
با کوبیده شدن یهویی در دستشو روی دهنش گذاشت و با دست دیگه اش به پیشونیش کوبید.
به اتاق پناه برده بود تا بتونه افکارش رو سر و سامون بده.
حقیقتا از اینکه به چشمهای چانیول نگاه کنه به طرز عجیب و بی سابقه ای خجالت میکشید.
«بکهیون احمق، تو کی از پارتنرات خجالت کشیدی که این چندمین بارت باشه! چه مرگته خودتو جمع کن.»
به خودش تشر زد، اما با کلمهای که استفاده کرده بود بهت زده به نقطهی نامعلومی خیره شد.
-پارتنر؟!
زیر لب با بهت زمزمه کرد و با چشمهای گرد شدهای به فکر فرو رفت.
الان باید چیکار میکردن؟
کلافه از افکار بی سر و تهش موهاش رو چنگ زد و با قیافهی زاری سمت حمام رفت و در رو پشت سرش بست، شاید مثل همیشه دوش گرفتن افکار احمقانه اش رو سر و سامون میداد.
دستشو سمت پیراهنش برد تا از تنش در بیاره که با حس درد کمرش دوباره با حالت زاری پاهاشو به زمین کوبید و اینبار محکمتر موهاش رو چنگ زد.
عین احمقها هول کرده بود، حالا چجوری باید میرفت بیرون؟
لب پایینش رو به دندون گرفت و با کلافگی از حمام خارج شد. بدون اینکه بخواد فکر کنه در رو باز کرد و از اتاقش بیرون رفت. فقط نباید به روی خودش نمیاورد.
چانیول پشت میز نهار خوری نشسته بود و با خارج شدن بکهیون تو کمترین زمان ممکن، لبخند کمرنگی زد.
دماغش رو خاروند و سرش رو خم کرد.
با صدای شکمش یادش اومد هیچکدوم همچنان غذا نخوردن. کمی تامل کرد و در نهایت با صدای تو رفته ای لب زد:
-چیزی نمیخوری؟
بکهیون با سوال چانیول لبخند مضحکی زد و دستشو لای موهاش برد. واقعا داشت همچین سوالی میپرسید؟مگه اشتهایی هم براش باقی مونده بود؟
ESTÁS LEYENDO
" infiltration of love " [Uncomplete]
Fanfic•¬کاپل: چانبک •¬ژانر: جنایی | رمنس | اسمات •¬خلاصه: همه چیز از کنجکاوی نا بجای بکهیون شروع شد اگه اون روز پشت سر چانیول راه نمی افتاد تا از کار آقای پارک سر در بیاره هرگز مجبورش نمیکردن در ازای زندگیش دست به همچین کار وحشتناکی بزنه. اما چانیول درست...