بعد از اینکه جونگکوک رو انداخت توی زیر زمین رفت تا بخوابه
جونگکوک #
با سر درد چشمام رو از هم فاصله دادم با دیدن اینکه همه جا تاریکه ترسیدم من از بچگی فوبیای تاریکی داشتم با فهمیدن اینکه چرا سرم درد میکنه چشمام رو روی هم گذاشتم تا از سردردم کم بشه در هنوز دقیقه نشده بود که در باز شد با دیدن نگهبان که سرکی کشید و رفت نفس آسوده ای کشیدم و دوباره چشمام رو بستم ولی با باز شدن دوباره ی در اونم با شدت چشمام رو یهو باز کردم و با دیدن تهیونگ آب دهنم رو بی صدا قورت دادم و از ترس جمع شدم توی خودم که با حرفش با چشمای شوکه نگاش کردم
تهیونگ:دوتا را بیشتر نداری؟
جونگکوک:چ...چی؟
من ازش میترسم بعد از اینکه توی ماشین اون بلاروس سرمآورد ازش میترسیدم
تهیونگ:یا باهام ازدواج کن یا میکشمت؟(با پوزخند)عمارت یونمین #
جیمین #
با فکر کردن به اینکه قراره با یونگی به دیدن برده جدید تهیونگ بریم واقعا شوکه شده بودم باورم نمیشد تهیونگ بعد از اینهمه سال برده جدید گرفته دوست داشتم ببینم برده اش چه شکلیه توی فکر خودم بودم که با صدای یونگی جوابشو دادم
یونگی:عزیزم به چی فکر میکنی؟
جیمین:هیچی فقط حوصله ام سر رفته از بس تو خونه بودم
یونگی:عشقم قول میدم فرا ببرمت بیرون امشب قراره بریم خونه تهیونگ برو بخواب تا شب خسته نباشی
جیمین:باشه
بعد از یه بوسه رو لبام رفت تا بخوابهعمارت نامجین #
نامجون #
با فکر کردن به اینکه چطوری جرأت کردن روی دست عشقم(جین)خط بندازن فهمیدم که باید بکشمشون تا برای بقیه درس عبرت بشه تا دیگه به جین آسیب نزنن داشتم فکر میکردم که جین وارد اتاق شد
نامجون:چیزی میخوای فرشته؟
جین:نه فقط میخواستم ببینم میشه شب با یونگی و جیمین بریم خونه ی تهیونگ تا برده ی جدیدش رو ببينيم هوم؟
نامجون:البته 😊(واقعا شبیه خنده های مونی 🥲)
بعد از یه بوسه کوتاه رو لبام رفت بیرون منم با فکر به لبهای قلوه ایش خوابیدمعمارت تهیونگ #
جونگکوک #
با حرفش شوکه شدم
جونگکوک:چ...چی م...م...منظورتون چ..چی..چیه؟
با خونسردی کامل گفت
تهیونگ:گفتم یا باهام ازدواج کن یا میکشمت؟
تهیونگ"من خودم میتونستم مجبورش کنم ولی میخواستم خودش جلوی نامجین و یونمین ازم درخواست کنه تا غرورشو نابود کنم"
جونگکوک"واقعا ترسیدم اون هر کاری ازش بر میاد واقعا میترسم ازش پس گفتم"
جونگکوک:قبوله
تهیونگ با یه نیشخند مرموز نگام کرد و گفت
تهیونگ:خوبه باید جلوی یونمین و نامجین(اینجا تهیونگ اسماشون رو تکی تکی میگه ولی من با هم مینویسمشون)خودت به من درخواست ازدواج بدی فهمیدی؟
جونگکوک"شکه بودماون از من میخواست جلوی دوستای صمیمیم بهش درخواست ازدواج بدم"
جونگکوک:نه من بهت پیشنهاد ازدواج هنوز حرفمو تموم نشده بود که با پشت دست با شدت کوبید توی شکمم با سرازیر شدن خون از دهنم فهمیدم خیلی محکم کوبیده شده بود توی شکمم با صدای دادش و مشت محکمی به صورتم خورد
تهیونگ:فهمیدی؟(با داد)
صورتش به سرخی میزد دیگه نمی تونم تحمل کنم پس گفتم
جونگکوک:بله
تهیونگ:یه کلمه رو جا گذاشتی؟(با نیشخند)
جونگکوک:بله ارباب
تهیونگ:خوبه
بعدشم بعد از اینکه یه لگد کوبید توی شکمم رفت بیرون منم همونجا بیهوش شدمخب پارت جدید اگه فیکو دوست ندارین بگین تا آپ نکنم پارت اول اصلا کامن نگرفت و دوتا ووت گرفت
پارت دومم نه ووت گرفت نه کامنت 😔😔😭😭
اگه دوسش ندارین بگید تا دیگه آپ نکن اگرم دوسش دارین ووت و کامنت فراموش نشه مرسی عشق منید پارت بعد معرفی اعضا هستش اگه بخواین میزارم اگرم نه که دیگه آپ نمیکنم مرسی بای تا پارت بعد🥰🥰
YOU ARE READING
abortive revenge
Actionخب این اولین فیک منه امیدوارم خوشتون بیاد 🥰🥰🥰 .................................................................... ژانر:مافیایی ،ارباب برده ای ،خشن ،شکنجه،ددی کینگ،رمنس،عاشقانه کاپل:ویکوک، یونمین، نامجین، هوسوک و لی هارا نویسنده:HANA ملقب به H.H...