تولدت مبارک🙂

208 11 45
                                    

تهیونگ#امروز تولدت جونگکوک بود و میخواستم سورپرایزش کنم پس تصمیم گرفتیم تا با هیونگا براش یه تولد زیبا بگیریم به هیونگا زنگ زده بودم گفتن میان و الان تو راهن الان ساعت ۱ بعدازظهر و من وقت کافی برای آماده کردن جشن دارم و تصمیم گرفته بودم تولدشو توی یه باغ زیبا بگیرم داشتم عکس باغارو نگاه میکردم که صدای زنگ اومد هیونگا بودن خدمتکار درو باز کرد و اولین نفر جین هیونگ اومد تو شروع کرد به داد زدن
🐹:یانگااااااا(شوگاااا🤣🤣🤣🤣🤣🤣) فکر کردی کی هستی که زحمت به کون گشادت نمیدی و نمیای درو برای هیونگت باز کنی هاااااااا پسره ی بد ترکیب زشت حیف خرگوشم نیست که با توی بی لیاقت وارد رابطه شده و تو هر شب مورد عنایت قرارشششش میدی بعدددد نمیتونییییی بیاییی یه دررررر باززززز کنییییبییوست هندساممممم جلویییییی آفتابببببببب خرابببببب ششددددددددددد(🤣🤣🤣🤣)
همینطور داشت فوش میداد که نامجون هیونگ رفت طرفش و با گرفتن کمرش بردش توی آشپزخونه تا غذا درست کنه چون عصبانیت جین هیونگ فقط با عذا درست کردن فروکش میکنه(🤣🤣🤣🤣🤣)‌ منو هیونگا ی دیگه ام رفتیم تا باغ انتخاب کنیم و کارای دیگه رو انجام بدیم .









بعد از دو ساعت گشتن تونستم یه باغ خوب پیدا کنیم و همه کارارو انجام بدیم فقط مونده لباس خریدن که هیونگا گفتن از سایت سفارش میدن و منم از قبل لباسای خودمو جونگکوکو سفارش داده بودم و ۱ ساعت دیگه میرسیدن الان ساعت ۳ بود و جین هیونگ کیک و غذا هارو درست کرده بود و همه خسته بودیم تصمیم گرفتیم تا جونگکوک از دانشگاه میاد یکم بخوابیم همه ساعت هامونو روی ساعت ۶ تنظیم کردیم و رفتیم تا بخوابیم چون دیشب تا صبح در حال کار کردن بودیم.🥰🥰🥰






تهیونگ#
با زنگ خوردن گوشیم آروم بلند شدم و نگاهی به اطراف کروم‌تا هوشیار بشم و با دیدن جونگکوکو یه لبخند ملیح زدمو نگاهی به ساعت کردم و با دیدن ساعت ۶:۳۰ برق از سه فازم پرید بدو بدو رفتم لباساش خودمو جونگکوکو از بادیگارد گرفتم و رفتم توی اتاق و دیدم جونگکوک هنوز خوابیده آروم رفتم سمتشو بیدارش کردم بهش گفتم لباساش رو بپوشه چون میخوام ببرمش رستوران بعد از این حرفم رفتم توی حیاط تا آماده بشه بعد از اومدنش راه افتادیم بعد از ۴۵ دقیقه رسیدیم جونگکوک خواست پیاده بشه که نذاشتم پیاده شه چشماشو با یه چشم بند بستم و پیاده شدیم رفتیم توی باغ تو چشم بندشو درآوردم اول یکم پلک زد تا چشماش به نور عادت کنه و بعدش با دهن باز به صحنه ی روبه روش نگاه میکرد حاظرم قسم بخورم زیباتر از این صحنه وجود نداره تو زندگیم جوری که با دهن نمیه بازش و چشمایی که اشک شوق توشه ستاره بارون شده با اطرافش نگاه میکرد باعث می‌شد واسش جون بدم برگشت طرفمون گفت
🐰:ته...تهیونگ...این...اینجا.....چخبره🥺
با دستام صورتشو قاب کردم و بهش گفتم
🐯:زندگیم چرا گریه میکنی آخه اونم توی روز تولدت روزی که با پا گذاشتن توی دنیا باعث لبخند آوردن روی لب خیلیا از جمله خودم  شدی پس گریه نکن خوشحال باش پرنسس من نباید خم به ابرو بیاره باشه زندگیم🙂
🐰:یعنی همه ی اینا برای منه 🥺(با صدای لرزون)
🐯:آره زندگیم تولدت مبارک 🙂
بعدشم شروع یه بوسه ی فرانسوی بودم که توی اشک های جونگکوک و دست زدن بقیه زیر نور ماه و چراغای روشن باغ توی دوربین و چشما ی دیگران و قلب خودشون یادگاری شد🥲🥰🥰




خب خب سلام اینم یه پارت یهویی به مناسبت تولد یکی از ریدر های عزیزم از اینجا بهش تبریک میگم تولدت مبارک پرنسس 😘😘😘راستی تهیونگو دیدین توی شوی سلین هق کت قرمزششششششش 😭😭😭هقققق آهنگگگگگگگ جونگکوکککککککککککککککک هییییییییی خدااااااااااا چراااااااااا🥺🥺🥺😭🥺😭🥲🥲🥲خب ووت و کامنت فراموش نشه مرسی دوستون دارم تا پارت بعد باییی 🥰🥰






 abortive revengeWhere stories live. Discover now