(((((هققققققق کاوررررررررررر)))))
خب سلام اومدم از همه ببخشید بخاطر دیر آپ کردن پارت امتحانام همین امروز تموم شدن و اینکه این پارت درواقع فلش بک قبل از اینکه تهیونگ جونگکوک رو بیاره عمارتش خب بریم سراغ داستان
_________________________________________فلش بک یک ماه قبل از اومدن جونگکوک به عمارت تهیونگ#
تهیونگ#امروز خیلی خوشحالم چون میخوام بالاخره با عشقم (جونگکوکو میگه🥲🥰)ازدواج کنم این همه تهدید ها و دزدین ها و .....بالاخره جواب داد و باعث شد جونگکوک مجبور بشه باهام ازدواج کنه درسته که ازم متنفره ولی خب انقدر بهش عشق میورزم و براش همه کار میکنم تا عاشقم بشه و اصلا پشیمون نیستم ار اینکه با تهدید باهاش ازدواج میکنم درسته که میخواستم ازدواجمون با عشق باشه ولی خب به همینم راضیم همین که دیگه پیش خودمه و مراقبش و بهش عشق میورزم باعث میشه خیلی خوشحال بشم میکاپ آرتیست ها داشتن میکاپ میکردن هنوز ساعت ۴ بود و عروسیمون ساعت ۹ شروع میشد پس تصمیم گرفتم تا ساعت ۸ یکم بخوابم به هرحال امشب شب عروسیمه بهتره که سر حال باشم.جونگکوک#امروز به معنای واقعی کلمه گه ترین روز زندگی منه خب شاید بپرسین چرا چون روز ازدواج من با تهیونگه آه من از اون بشر متنفرم خدایا اون بشر انقدر منو تهدید کرد و دزدید که آخر سر مجبور شدم باهاش ازدواج کنم الانم میکاپ آرتیست ها دارن میکاپم میکنن و تصمیم گرفتم تا ساعت ۸ بخوابم چون الان ساعت ۴ بود و عروسی ساعت ۹ هست.
توی کلیسا ساعت۹#
تهیونگ#با دیدن جونگکوک تو اون لباس یه لحظه وایسادن قلبمو حس کردم لعنتی خیل خوشگل شده بود جوری که میخواستم برم چشم همه ی اونهایی که داشتن به عشقم نگاه میکردنو در بیارم رفتم وایسادم روی مهراب (درسته؟🤔)و منتظر شدم برسه بهم و دست عشق زندگیمو بگیرم.جونگکوک#وقتی چانگ وو دستمو گرفت و فشردش یه لحظه خواستم جیغ بزنم لعنت اون عوضی همین الان ناخن هاشو کرده بود توی دستم دیگه داشت بغضم میگرفت در همون حین که داشتیم میرفتیم طرف تهیونگ شروع کرد به حرف زدن
چانگ وو:ببین منو پسره ی هرزه هر چی ارباب گفت قبول میکنی و هر کاری خواست انجام میدی ببینم ازت گله میکنه سربه نیستت میکنم شیر فهم شد؟هر چند نمیدونم چرا ارباب داره با توی دست و پا چلفتی ازدواج میکنه اینهمه آدم جذاب توی دنیا هست که تو به گرد پاشونم نمیرسی (خفه شووو بابا از مادر نزاییده 🥲🤣🤣😒)بعد از اینکه به مهراب نزدیک شدیم دستمو گذاشت توی دست فرشته عذابم و رفت بتمرگه روی صندلی بعد از اینکه پدر زرت و پرت کرد حلقه ها رو دست هم کردیم و یه دور تا اتوبان کرج رفتیم تو حلق همدیگه و برگشتیم مراسم تموم شد و راهی خونه شدیم با دیدن اینکه داره میره توی اتاق تا بخوابه تعجب کردم معمولا بعد از ازدواج همو میگان الان نباید بیاد منو بگاد (ببا آقا تهیونگ کاری به این بچه نداره این خودش کرم داره🤣🤣🤣🤣🤣)بعد از چند دقیقه یهو اومد بیرون منو مثل متکا زد زیر بغلشو برد توی اتاق خواب بعد از اینکه کارمونو انجام دادیم رفتیم روی تخت تا بخوابیم دیگه نتونستم تحمل کنم پس سوالمو ازش پرسیدم
جونگکوک:تو الان نمیخوای با من از اون کارا بکنی؟(با حالت خجالتی)(اون منو بودم چند دقیقه پیش میگفتم بیاد منو بگاد🤣🤣🤣🙄🙄😒😒بعد الان خجالت میکشه)
تهیونگ:نه
جونگکوک:پس چرا باهام ازدواج کردی؟(با حالت تعجب)
تهیونگ:من با تو برای سکس ازدواج نکردم چون دوست داشتم باهات ازدواج کردم
با جوابش دلم یه جوری شد لبخندی زدم و کلی سوال دوباره اومد توی ذهنم ولی خب دیگه سوالی نپرسیدم و تصمیم گرفت بخوابم چون فردا کلی کار دارم و همین الانشم ساعت ۳.
YOU ARE READING
abortive revenge
Acciónخب این اولین فیک منه امیدوارم خوشتون بیاد 🥰🥰🥰 .................................................................... ژانر:مافیایی ،ارباب برده ای ،خشن ،شکنجه،ددی کینگ،رمنس،عاشقانه کاپل:ویکوک، یونمین، نامجین، هوسوک و لی هارا نویسنده:HANA ملقب به H.H...