و بعد به سمت در رفت و قبل از خروج صدای جانگ رو شنید: "امشب زود برو خونه، به بدنت استراحت بده... این یه دستوره فرمانده!"
سری در جواب تکون داد و از اتاق خارج شد.
.....
.....
.....
....
در آسانسور باز شد و ازش بیرون اومد به سمت بنتلی سیاه رنگش رفت و سوار شد.همزمان ماشینو به سمت مقصدش میروند و لباسش رو عوض میکرد!
بعد از گذشت چهل دقیقه به اونجا رسید!
ماشینو بطور نامحسوسی یجایی پشت باغ عمارت پارک کرد و پیاده شد و سریع کتشو پوشید..از دیوار سر کشید و توی حیاط پشتی فرود اومد. فحشی نثار کتشلوار مشکی و نسبتا تنگی که برای مهمونی که مثلا دعوت شده بود کرد(دعوت؟ البته که نه! کدوم خلافکار احمقی یه افسرو به مهمونیش دعوت میکنه؟) ، و همزمان که شنود سنسور دارِ کوچکی رو توی گوشش درست میکرد راه افتاد و به محض روشن کردنش صداش دراومد :
"میتونم حدس بزنم خودتو نگه داشتی تا لباسی که برات انتخاب کردمو تیکه تیکه نکنی!"
پوزخند عصبی زد و با هوشیاری و دقت به سمت دیوار پشتی عمارت آروم و با ملاحظه همونطور که قدم به قدم برمیداشت جواب داد:
"اوو کامان جمن شی! برات جبران میکنم.."
جیمین نیشخندی زد:"جونگکوک لطفا احمق نباش و حواستو به راهت بده"
اما جونگکوک انگار که حرفشو نشنیده باشه به دیوار رسید ، از مهارت های بدلکاری و بدن آمادهاش خیلی ممنون بود که میتونست از پس هرکار سختی بربیاد! سریع و بدون جلب توجه از دیوار بالا کشید و خودشو درون تراس انداخت.
لحظهای طول کشید تا موقعیتش رو اسکن کنه، برای لحظهای تمرکزشو از دست داد و پاش لیز خورد و نزدیک بود از لبه به پایین دیوار بلند پرت بشه اما خودشو نگه داشت:
"واو.. اگه میوفتادم میمردم؟ "لبخند کوتاهی به حرف خودش زد..طوری درمورد مردن حرف میزد انگار در حال صحبت کردن از برنامه تلوزیونی مورد علاقشه!
جیمین از پشت گوشی بهش غرید:
"جئون اونجا چخبره؟ بهتره دیگه پیش نری اگر اتفاقی افتاده.."جونگکوک بلند شد ، موقیعتش رو بررسی کرد، لباسش رو مرتب کرد و همونطور که ماسک مخصوص جشن روی صورتش میزون میکرد به سمت داخل میرفت گفت:
"اوه فاک فک کنم یه صدایی شنیدم..!"
جیمین با حرس لب گزید و هیچی نگفت تا تمرکز مرد رو از ماموریت دور نکنه
وارد اتاق بزرگی شد و همه جا تاریک بود.
"جی پی اس فعاله! اسکن تمام اتاقا و داخل عمارت رو بفرست روی ساعتم"
YOU ARE READING
𝐔𝐡𝐊𝐚𝐯𝐚𝐚 ||𝘃𝗸𝗼𝗼𝗸||
Action➪name: Uhkavva ➪couple: vkook,... ➪jenre: police،Emotional،Criminl,Romantic,smut ویکوک> قسمتی از فیک: "دستای کثیفتو از روی کتم بردار، تا قبل اینکه همینجا جلوی چشمایی که تا سیاهچال ذهنت نفوذ میکنن، دستاتو خرد نکردم!" لبخندی با لباس تمسخر و از اعماق ن...