صدای زنگ گوشیش برای بار چندم توی گوشش پیچید، آهی کشید و بالاخره چشمهاش رو باز کرد. پتویی که یاد نداشت روی خودش انداخته باشه رو کنار زد و از جاش بلند شد. دستهاش رو به سمت بالا کشید تا خستگی از بدن خشک شدهاش بیرون بره. چشم گردوند و پسری که دنبالش میگشت رو توی قاب پنجرهی روبروش پیداش کرد. سرجاش ثابت ایستاد و به صحنهی روبروش نگاه کرد، ظاهرا جونگین داشت تمرین میکرد چون ساق پای راستش رو روی میلههای بالکن کوچیکی که روبروش بود گذاشته بود و بدنش رو به سمتش کشیده بود. لبخندی زد، بنظرش جونگین زیبا بود توی هر حالتی حتی چهرهی مست و برانگیختهی دیشبش که جلوی چشمهاش جون گرفته بود هم بینقص بود. لبخندش رو عمیق تر شد و نفس عمیقی کشید.
هوا برعکس دیشب کاملا صاف بود و نور خورشید تمام فضای کوچیک اتاق رو روشن کرده بود.با شنیدن دوبارهی صدای گوشی از صحنهی روبروش دل کند و سمت میز رفت. برعکس تصورش صفحهی گوشی خودش کاملا خاموش بود این گوشی جونگین بود که چندین بار زنگ خورده بود. قبل از اینکه دوباره قطع بشه تلفن رو برداشت و سمت بالکن رفت.
پسر کوچکتر هنوز توی همون پوزیشن بود، در شیشهای رو به آرومی باز کرد.
_جونگین تلفنت داره زنگ میخوره.پسر کوچکتر سرش رو بلند کرد و بعد از پایین گذاشتن پاش گوشیش رو از هیونجین گرفت،با دیدن اسم منشی استودیو سریعا تماس رو برقرار کرد و با تکون دادن سرش از پسر بزرگتر تشکر کرد. هیونجین لبخندی زد و نگاهی به چشمهای سرخ جونگین انداخت. با اون حجم از الکلی که دیشب خورده بود وضیعتش کاملا عادی و طبق انتظار بود. با یادآوری مینی بار کوچیک توی اتاق در رو بست و اجازه داد پسر کوچکتر تنهایی با تلفنش صحبت کنه.
سمت آشپزخونه رفت و بعد از روشن کردن کتری برقی بستهی کوچک عسل رو برداشت و تصمیم گرفت حداقل کمکی از دستش برمیاد رو برای جونگین انجام بده.
از همون فاصله نگاه دوبارهای به جونگین که مشغول حرف زدن با تلفن بود انداخت. پسر کوچکتر به دیوار تکیه داده بود. باند سفیدی که هیونجین براش بسته بود همچنان روی پاش بود وهمین صحنه باعث شد پرواز پروانه.هارو توی شکمش حس کنه. با صدای خاموش شدن کتری نگاهش رو گرفت و شربت عسلی که بنظرش الان بهترین چیز برای خماری بعد از مستی بود رو درست کرد.
دوتا لیوانی که آماده کرده بود رو برداشت و پیش جونگین برگشت. پسر کوچکتر با دیدن دستهای پر هیونجین در رو باز کرد تا اون هم وارد بالکن بشه. هیونجین یکی از لیوانها رو به جونگین داد.
_همهچیز مرتبه؟پسر کوچکتر لبخندی زد و در حالی که لیوان رو میگرفت سرش رو تکون داد.
_از استودیو تماس گرفته بودن امروز دوتا کلاس خصوصی داشتم ظاهرا کنسل شده.پسر بزرگتر سرش رو تکون داد. جونگین به چهرهی هیونجین نگاه کرد. موهای بلندش که تا روی شونههاش میومدن اینبار باز بود و از حالتشون مشخص بود که هیونجین خودش رو تو آیینه نگاه نکرده.
خندهی آرومی کرد و با دست آزادش سعی کرد به موهای پسر روبروش حالت بده. موهای مشکی زیر دستش نرم بودن و هرباری که انگشتهاش رو داخلش میبرد مرتب تر میشدن. چندباری کارش رو تکرار کرد و دقتی به چهرهی پسری که تقریبا بدون حرکت ایستاده بود تا موهاش رو مرتب کنه نداشت.
DU LIEST GERADE
𝗙𝗮𝗹𝗹𝗶𝗻𝗴 𝗧𝗼𝗴𝗲𝘁𝗵𝗲𝗿 | Hyunin
Fanfiction[تکمیل شده] کاپل:هیونین ژانر: روزمره/عاشقانه/اسمات رده سنی: +18 غیرقانونی از مرزهای ذهنم عبور کردی، پا به خیالاتم گذاشتی و حالا توی قلبم ساکن شدی... مسافر بیمجوزِ من، اخراجت نمیکنم. قلب تنهای من... حالا مستعمرهی توست.