part 11

463 95 15
                                    

گردنش رو کج کرد، دست هاش رو به سمت بالا برد و پاهاش رو در نرم‌ترین حالت ممکن روی زمین کشید و بدنش رو به ریتم آهنگ مورد علاقه‌ این روز‌هاش  سپرد. حرکات نرم و دقیقش هر بیننده‌ای رو به وجد می‌اورد. حتی پسری که پشت پیانو نشسته بود و برای چندمین بار این اجرا رو میدید از این قاعده‌ مستثنی نبود و محو اون چرخش و پریدن های متعددی که با موسیقی خاص ترکیب شده بود، بود.

با رسیدن به قسمتی از آهنگ که منتظرش بود پاهاش رو جمع کرد و از زمین جدا شد اما فرود ناموفقش چیزی نبود که براش برنامه ریزی کرده باشه. به سختی تعادلش رو حفظ کرد و چشم‌هاش رو محکم روی هم فشار داد. سرجاش ایستاد و خودش رو با صدای بلند لعنت کرد و کلافه دستی بین موهاش کشید.
_نه...نه دوباره!

با پیچیدن صدای بلند جونگین توی سالن انگشت‌هاش از حرکت روی کلاویه ایستاد و نگاهش رو از داخل آیینه به پسر کوچکتر داد. شاید این دهمین باری بود که این تیکه رو میزد و هربار جونگین رو توی همین نقطه پیدا میکرد.
_مجبور نیستی پشت سر هم انجامش بدی! یکم استراحت کن.

پسر کوچکتر سرش رو به طرفین تکون داد و به انعکاس خودش داخل آیینه خیره شد. دستش رو کشید و پای راستش رو کمی به عقب خم کرد تا به هیونجین‌ نشون بده که آماده‌ست و قصد استراحت نداره‌.

پسر بزرگتر آهی کشید و با اتمام شمارش معکوسی که از دهن خودش خارج شد بار دیگه انگشت‌هاش رو حرکت داد و سکوت سالن رو با صدای دلنشین پیانو پر کرد. از توی آیینه به اجرای دوست پسرش نگاه کرد، چهره‌ی اخم کرده‌اش نهایت دقتش رو نشون میداد و حرکاتش اینبار قدرتی تر از همیشه اجرا میشد.

روی ریتم، دست‌ها و پاهاش رو تکون میداد و با رسیدن به اوج آهنگ سعی کرد چرخشی که چندین بار خراب کرده بود رو اینبار بی‌نقص اجرا کنه.
چرخش کوتاهی توی هوا کرد و برعکس همیشه موفق شد فرود دلخواهش رو داشته باشه اما درد ناگهانی که توی مچ پاش پیچید باعث شد ناخوداگاه پاش رو بلند کنه و کارش نتیجه‌ای به جز محکم زمین خوردن نداشت.

هیونجین با دیدن این صحنه از جاش بلند شد و با نگرانی سمت جونگین دوید.
_تو خوبی؟!

چهره‌اش از درد توی هم پیچیده بود اما به خاطر اینکه پسر بزرگتر رو از این نگران تر نکنه توی جاش نیم خیز شد.
_آره... آره چیزی نیست.

هیونجین بی‌توجه به جواب پسر کوچکتر کنار جونگین نشست و با نگاهش بدنش رو آنالیز کرد تا از آسیب ندیدنش مطمئن بشه. جونگین‌ لبخندی زد و صورت پسر بزرگتر با دستش قاب گرفت.
_من خوبم هیچی نشده افتادن خیلی عادیه!

هیونجین آهی کشید و نگاه نگرانش رو به چشم‌های پسر کنارش داد.
_آره عادیه ولی نه برای کسی که پاش به اندازه‌ی کافی مشکل داره.

𝗙𝗮𝗹𝗹𝗶𝗻𝗴 𝗧𝗼𝗴𝗲𝘁𝗵𝗲𝗿 | HyuninWhere stories live. Discover now