ما بهترین دوستای هم بودیم.
اون کسی بود که بیشتر از همه بهش اعتماد داشتم
و حالا داشت اینجوری بهم میگفت من الان کاملا عصبانیم.
از زیر دندونام غریدم "نمیخوام"
شونه هاشو بالا انداخت
"خوب چرا نه"
"چرا؟؟ جونگوک احمق . تو با ارزشترین فرد زندگی منی. به همین دلیله. آیش.... احمق...."
من اونو دوست داشتم خیلی فراتر از دوستی بینمون ولی قرار نبود اینطوری بشه دوستای با مزایا؟
واو...
اونم من رو دوست داشت؟
یا فقط من رو بخاطر بدنم میخواد؟چطور تونست به این ایده مضحک برسه؟
من فکر میکردم اون یه فرد معصومه... ولی معلوم شد اون خیلی عجیب غریب و منحرفه.
بهش هشدار دادم
"سه ثانیه وقت داری فرار کنی""یک"
متعجب بهم نگاه کرد
"چی؟"
"دو"
"چی داری میگ....."
"سه"
داد زدمو با تمام قدرتم بهش لگد زدم.
از درد ناله کرد.
"یااا. دیوونه شدی؟""تنها کسی که دیوونه تویی! من انقدر راحت به نظر میام؟ فکر میکنی من هرزه ام؟"
"چی؟ هرزه؟ من هیچوقت همچین حرفی نزدم."
اخم کردم
"ولی بنظر میرسید منظورت اینه"
"نه!من همچین منظوری نداشتم. منظور من این بود که ما فقط انسانیم و نیاز هایی داریم و از اونجایی که ما بهترین دوستای هم هستیم میتونیم به هم کمک کنیم"
"تو با تهیونگ هم دوستی چرا از اون نخواستی." ( ویکووووک)
"چون من استریتم!!!"
سرمو با گیجی تکون دادم
"من فقط.... من نمیدونم"
"برای فکر کردن به زمان نیاز داری؟"
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
کلافه بودم ولی واقعا فرصت خوبی برام نبود؟ میتونستم جونگ کوک رو برای خودم داشته باشم!
شاید برای من نباشه چون به هر حال مثل یک دوست باهام رفتار میکنه
ولی میتونستم اونو لمس کنم و آزادانه ببوسمش. این فعلا کافیه. شاید یجورایی ازم خوشش اومد.
نه این امکان نداره! با اینکه میخواستمش اما این کار غیر ممکنه. ولی اینجوری حداقل میتونستم بدنشو داشته باشم.
YOU ARE READING
friends with benefits || translation ver (Compeleted)
Fanfiction[Compeleted] "چرا منو بوسیدی؟" "میخواستم طمع بستنی رو بچشی" "ولی جونگ کوک ما باهم دوستیم!"