Because we are friends

1.7K 128 15
                                    

جیون :

با عصبانیت از خونه بیرون رفتم و سرش فریاد زدم

"یااا.. جئون جونگ کوک. چرا انقدر دیر کردی؟"

"ببخشید . من داشتم......"

حرفش رو قطع کردم

"اوکی ، اوکی. اینطور نیست که اولین باری باشه که دیر میکنی."

واقعا چرا باید عاشق همچین آدمی باشم!
خوب اگر صادقانه بخوام بگم اون واقعا مثل یک مرد کامله.
واقعا کی عاشقش شدم؟ اصلا چطوری؟
ولی هرچی که باشه من قطعا نمیتونم بهش بگم
اگه اون من رو دوست نداشت چی؟ من تا آخر عمر خجالت زده و شرمنده میشم علاوه بر اون دوستیمون هم به هم میخوره.
خوب قطعا همینطوره.

به هر حال. شاید اون یک فرد کامل باشه، اما یه نقص داشت. اونم این بود که اصلا متعهد نبود. اون همیشه دیر میکرد و این منو واقعا عصبانی می کرد.

اما واقعا چه کاری ازم بر میومد؟ حتی یک ساعت هم براش خریدم، اما فایده نداشت. اون هنوزم نمیتونست به موقع خودشو برسونه.

با صدای جونگ کوک به خودم اومدم

"باور کن برای دیر کردنم دلیل داشتم!"

"چه دلیلی؟"

دوتا بلیط سینما رو که پشت سرش پنهان کرده بود بهم نشون داد
.
"تاداا"

چشمامو گشاد کردم.

"اینا..."

با افتخار  لبخند زد

"دقیقا. بلیط نمایش "شهرهای کاغذی". سه ساعت طول کشید تا بخرمشون."

  جیغ کشیدمو محکم بغلش کردم.

"اوه خدای من! جونگ کوک، دوستت دارم!"

خیلی خوشحال بودم! اون میدونست که من طرفدار کارا دلوینم و واقعا برای دیدن این فیلم می‌میرم.

اون واقعا دوست خوبی بود! نمیتونستم بهش بگم که نسبت بهش احساس دارم. و به معنای واقعی همه چیز رو خراب کنم.

همینطور که بغلم میکرد گفت: "منم دوست دارم."

بین بازوهای قویش احساس خوبی داشتم. آرزو داشتم تا ابد همینجوری بمونیم.

صدای پیرزن همسایه باعث شد به طور خودکار از جونگ کوک دور بشم.

"اومو! جیون، این دوست پسرته؟ اومو، اومو. خیلی خوش تیپه!"

"نه!" - سرمو  تکون دادم "اون دوست پسر من نیست!"

من سعی میکردم بهش بگم که اشتباه متوجه شده اما انگار اون فقط چیزی رو باور میکرد که میدید.

"آیگو. بچه ها این روزها خیلی خجالتی شدن." - و قهقهه ای زد: "من میرم بازار. دیگه مزاحمتون نمیشم ادامه بدین."

friends with benefits || translation ver (Compeleted)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora