نگاهی به اطراف خونه جونگ کوک انداختم با اینکه خوب اونجا رو میشناختم.
جونگ کوک کیفشو روی زمین انداخت و تو یه ثانیه منو به دیوار کوبوند.
"بیا مستقیم بریم سر اصل مطلب"
و با اشتیاق شروع به بوسیدنم کرد منم ناخواسته دستامو دور گردنش حلقه کردم و به خودم فشردمش.
پوزخندشو روی لبام حس کردم.
بوسه رو عمیق تر کرد و فشاری به کمرم وارد کرد که باعث شد ازش آویزون بشم و پاهامو دور کمرش بپیچم.
همینطور که منو میبوسید به اتاقش رفت و منو روی تخت گذاشت.
لباشو از لبام به سمت گردنم کشوند.
نقاط حساس گردنم رو میمکید و گاز میگرفت منم دیگه واقعا نمیتونستم ناله هام رو خفه کنم.پیراهنم رو به آرومی از تنم بیرون کشید. همچنان گردنم رو میمکید و با دستش تمام نقاط بدنم رو لمس میکرد.
به طور دردناکی آروم کار میکرد.
من واقعا از این حجم از صبور بودنش متعجبم چون من همین الانشم به طرز وحشتناکی تحریک شدم.
سرعت آرومش آزارم میداد.
واقعا میخواستمش. همین الان!
"جونگ کوک .... نمیتونی عجله کنی؟"
"من فقط از لحظه لذت میبرم"
پوزخند زد
"و نمیخوام سریع تموم بشه."
شونه بالا انداختم
"حالا هرچی"صورتشو گرفتم به سمت خودم کشیدم و به یه بوسه خشن دعوتش کردم.
لب پایینش رو گاز گرفتم تا لباشو از هم باز کنم.
وقتی لباشو از هم باز کرد زبونمو به داخل هل دادم اونم با خنده پذیرفت و یه بوسه خشن رو شروع کرد.چرخیدم. حالا من بالا بودم و اون روی تخت دراز کشیده بود.
تیشرتش رو از تنش بیرون کشیدم.به سمت گردنش رفتم محکم مکیدم و به صدای نالش لبخند زدم.
دستمو به سمت کمربند شلوارش کشوندم.
ولی یهو دستمو گرفت و منو چرخوند و دوباره روی تخت پرت کرد.پوزخند زد "تو الان داری سعی میکنی تاپ باشی؟.... فکر نکنم بتونی!"
و دوباره بوسه خشن رو شروع کرد.
با دستاش جوری بدنمو لمس میکرد که باعث میشد بی طاقت بشم و فریاد بزنم.
"جئون جونگ کوک!!!!"
خندید "چیه؟"
"اذیتم نکن تمومش کن!"
لبخندی زد و لبامو کوتاه بوسید
"میدونم که اولین باره... کارمو خوب انجام میدم."
دوباره لبخند زد "فقط راحت باش و هروقت دردت اومد بهم بگو"
لبخندی زدم و سرمو تکون دادم
. . . . .
کنارم دراز کشید و منو بین بازو هاش حبس کرد.
چرا احساس کردم که ما یه کاپلیم؟
ما باهم رابطه داشتیم و حالا اون منو در آغوش گرفته بود.اگر فقط ما دوستای با مزایا بودیم نباید بعد رابطه بهم دست میزد درسته؟
من واقعا گیج شدم و نمیتونم درست فکر کنم.
تصمیم گرفتم درباره این وضعیت ازش بپرسم.
"جونگ کوک...."
سرش بین موهام بود بدون اینکه سرشو تکون بده جواب داد
"هوم؟""چرا ما الان اینطوریم؟"
"منظورت چیه؟"
صدام شروع به لرزش کرد
"تو فقط میخواستی با من رابطه داشته باشی چرا منو بغل میکنی؟"
"جیون بهم نگاه کن"
صورتم رو به سمت خودش کشید
"تو دوست منی نه زیر خوابم! . البته که بهت اهمیت میدم"
لبخند ساختگی زدم .
این چیزی نبود که میخواستم بشنوم
"درسته. ممنون"شنیدن اینکه بهم اهمیت میده احساس خوبی داشت ولی چیزی نبود که میخواستم بشنوم.
هه پس منتظر این بودم که اعتراف کنه عاشقمه؟
خوب... شاید... با وجود اینکه میدونستم غیر ممکنه ولی بازم امیدوار بودم . ولی در آخر زندگی وحشیانه ست.
اخم کرد" چت شده؟"
"هیچی"
میخواستم برگردم ولی بهم اجازه نداد.
"کامان!!! میدونی که حدس نمیزنم . باید بهم بگی"(منظور از کامان come one )
الان باید بهش بگم دوسش دارم؟ نه ایده خوبی نبود همه چیز رو خراب میکرد.
"نه واقعا چیزی نیست همه چیز خوبه." و ادامه دادم "خیلی خوابم میاد"
"شب بخیر"
از اینکه دیگه سوالی نپرسید و اجازه داد برگردم واقعا سپاسگزار بودم. اما نمیتونستم بخوابم چون اسیر افکار و احساسات گیج کنندم بودم.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوب حرف خاصی ندارم فقط اینکه ووت و کامنت فراموش نشه خوشحال میشم اگه جایی مشکل داره تو کامنت بهم بگید که تصحیح کنم
لاو یو عال
ESTÁS LEYENDO
friends with benefits || translation ver (Compeleted)
Fanfic[Compeleted] "چرا منو بوسیدی؟" "میخواستم طمع بستنی رو بچشی" "ولی جونگ کوک ما باهم دوستیم!"