بعد چند دقیقه به خودم اومدم و بالاخره از خودم جداش کردم.
نمیتونستم به چشماش نگاه کنم
"درسته!! تو دوستمی به همین دلیله که نمیتونم"
شونه هاشو بالا انداخت
"خوب چه اشکالی داره این فقط یه بازیه"
سعی میکردم جلوی اشکام رو بگیرم
"از نظر من اشکال داره"
این اتفاق افتاد. من بالاخره طعم لب هاشو چشیدم حالا نمیدونستم هنوزم میتونم احساساتمو کنترل کنم یا نه؟
واقعا سخته دلم میخواد دوباره ببوسمش ولی این آخرین کاریه که باید انجام بدم
از روی کاناپه بلند شدم
"من باید دوش بگیرم. تو هرکاری که میخوای بکن"
لبخند فیکی زدم و تا جایی که میشد با سرعت به سمت حموم رفتم.
گونه هام داشت میسوخت با اینکه هوای بیرون اصلا سرد نبود.
باید از آب سرد کمک بگیرم.رو به روی آینه ایستادم و با انگشت اشاره ام خیلی آروم لبمو لمس کردم دیگه قرمز نبودم ولی هنوزم یه احساس خاصی داشتم .
عالی شد. حالا حتی دیگه نمیتونم کنار جونگ کوک راحت باشم اگرچه اون کسی بود که بیشتر از همه باهاش راحتم.
اما از دستش عصبانی نیستم. یعنی نمیتونم که باشم
صدای در حموم اومد
"جیونا"
"بله؟"
کنار در نشستم مطمئن نبودم که باید بازش کنم یا نه؟
"متاسفم جیونا. میدونم زیاده روی کردم خواهش میکنم ازم عصبانی نباش."
تصمیم گرفتم درو باز کنم
"اشکال نداره!"
"مطمئنی"
سرمو تکون دادم
"خوبه. پس لباس بپوش و بیا بیرون"
موقع رفتن حس کردم پوزخندشو دیدم
یه لحظه..... لباس؟ چرا باید لباس بپوشم؟ من که لباسام تنم....فاک...
به پایین نگاه کردم فقط یه حوله کوتاه تنمه.
وای خدایااااا
چطور تونستم فقط با یه حوله کوتاه جلوش بیام؟. . . . .
لباسامو پوشیدم و کاملا خجالت زده وارد سالن شدم
"اوووم.... سلام"
جونگ کوک شروع کرد به خندیدن
"سلام؟"
خود به خود سرخ شدم
زیرلب احمقی بهش گفتم
"ببخشید؟"
ESTÁS LEYENDO
friends with benefits || translation ver (Compeleted)
Fanfic[Compeleted] "چرا منو بوسیدی؟" "میخواستم طمع بستنی رو بچشی" "ولی جونگ کوک ما باهم دوستیم!"