part 10

91 14 0
                                    

سونگهون:ی..یعنی چ...چی؟
تهیون:بیبی ت زیادی چشمامو گرفتی میخوام ب فاکت بدم
سونگهون دیگه هیچ حرفی نزد فقط ترسیده نگاهم میکرد.رفتم سمتش و لبامو گذاشتم رو لباش و آروم بوسیدم.سونگهون میخواست پسم بزنه ک گرفتمش بعد از نفس کم اوردن از لباش دل کندم.لباساشو در اوردم لباس های خودمم در اوردم.
شروع کردم مارک کردن سونگهون داشت جلوی ناله هاشو میگرفت تا ناله نکن ولی بعدش شروع کرد ب ناله کردن،شروع کردم آروم دیکمو واردش کردن بعد اینکه واردش کردم میخواست جیغ بزنه ک لبامو گذاشتم رو لباش.
بعد از اینکه عادت کرد شروع کردم ضربه زدن
بعد ربع ساعت توش خالی شدم.
تهیون:سونگهون ب کسی این جریان رو بگی بد میبینی
سونگهون:ب..باشه ب....به کسی نمیگم
سونگهون لباساشو پوشید رفت بیرون ،منم لباسامو پوشیدم رفتم بیرون
بعد از ی ساعت زر زدن دیگه میخواستم برم رفتم دم گوش سوبین گفتم:سوبین من دیگه میخوام برم
سوبین: باشه برو
تهیون: خداحافظ
سوبین:بای بای
با همه خداحافظی کردم و رفتم
"soobin"
من جفتمو ت این مهمونی پیدا کرده بودم خیلی کیوت بود اصلا حواسم ب رفتارام نبود.
بوی رایحه خوشحال سیگارم همه جا پر شده بود صاحب مجلس یعنی برادر جونگکوک اومد بهم گفت:چرا اینقدر خوشحالی کوچولو
سوبین:ها ی چیزی بگم ب کسی نمیگی؟
یونجون:ن اصلا چرا باید ب کسی بگم
سوبین:من جفتمو پیدا کردم اینجا ولی نمیدونم چجوری فعلا بهش نزدیک بشم
یونجون:حالا اون کیه؟
سوبین:فکر کنم اسمش کایه
یونجون:اون دوست منو جفتمه،میتونی بری خونشون چ باهاش وقت بگذرونی تا بیشتر همو بشناسین، مثل منو جفتم میشید اونموقع(خنده)
سوبین:مرسی ک راهنماییم کردی جبران میکنم
یونجون:ن نیاز ب جبار نیست
سوبین:باشه
امشب همینجا میموندیم منم از خدا خواسته دلم میخواست بمونم ک بیشتر پیش کای باشم
یونجون اتاق هارو بهمون نشون داد از قصد منو انداخت پیش کای.
خوابم نمیبرد کای هم خوابش نمیبرد
کای:هی سوبین
سوبین: بله
کای:حوصلم سر رفته خوابمم نمیاد چیکار کنم
سوبین:نمیدونم
کای:اوف سوبینا
سوبین:بیا فیلم ببینیم
وسط فیلم بود ک هم من خواب برد هم کای
(صبح)
"Kai"
بیدار شدم ت بغل سوبین بودم هرکاری میکردم خودمو از زیر دستش نجات بدم ولی خیلی محکم گرفته بودم پی صداش زدم.
کای:سوبینا بیدار شو
سوبین:بزار بخوابم کای
کای:سوبینا ساعت 10بیدار شو
دیدم سوبین مثل برق زده ها بلند شد
سوبین:ساعت چندههه؟(تعجب)
کای:شوخی کردم ساعت 9
سوبین:یاا این چ کاریه با هیونگت میکنی زشته،هیونگ حرمت داره ن لذت
کای:باشه بابا چقدر غر میزنی نفس بگیر
سوبین ی نفس عمیق کشید ک یعنی آروم بشه بزور جلوی خندم رو گرفته بودم ولی سوبین بازم فهمید ک می‌خوام بخندم.
سوبین:اگه نیشتو باز کنی میزنم ت دهنت
بعد از این حرف سوبین زدم زیر خنده سوبین از اعصبانیت قرمز شده بود.
کای:وای سوبین شبیه گجه شدی(خنده)
سوبین با پوکر ترین حالت ممکن نگاهم کرد
کای:یاا هیونگ قیافتو اینجوری نکن حالا شوخی کردم ببخشید
سوبین:باشه اشکال نداره
کای:بریم پایین؟
سوبین:ت برو من صورتم رو میشورم میام
کای:باشه
رفتم پایین دیدم بومگیو ت آشپز خونه داره صبحونه درست میکنه
کای:بومگیو کوچولو
بومگیو:جانم کای کوچولو
کای:دالی چی دلست میکلی؟
بومگیو:رامیون و گوشت صبحونه مورد علاقه یونجونه
کای:اوو
بومگیو:مرز
کای:اپا میدونی چقدر دوست دارم
رفتم جلو و گونشو بوسدم،چون بومگیو جای اپام بود ب چشم پسری بهش گفتم.
بومگیو:باشه منم دوست دارم پسرم


ادامه دارد.....

میدونم کسی ساعت 3 صبح اپ نمیکنه ولی من میکنم 😂😂

for you ♡^-^Donde viven las historias. Descúbrelo ahora