part 9

90 15 0
                                    

جیک:فکر...کنم دارم...هیت میشم
هیسونگ: عزیزم ت همینجا بمون من زود میرم محار کننده میگیرم میام
جیک:با...شه
هیسونگ رفت و دو دقیقه بعد اومد
هیسونگ:بیا عزیزم
از محار کننده ای ک هیسونگ برام خریده بود استفاده کردم الان بهتر شده بودم
جیک:ممنون هیسونگ اگه ت نبودی نمیدونستم الان چی میشد
رفتم ت بغل هیسونگ و لبامو گذاشتم رو لباش و آروم میبوسیدم.
هیسونگ ازم جدا شد و گفت:خواهش میکنم بیب کاری نکردم ک
جیک:هیسونگ ت بهترینی
دوباره لبامو گذاشتم رو لباش و بوسیدم
هیسونگ:بیب میدونستی من با کیس تحریک میشم؟
بعد از این حرف هیسونگ ازش دور شدم
جیک:من نمیدونستم
هیسونگ:الان بدون بیبی
جیک:باشه فهمیدم
هیسونگ:خب چی میخوری برات بیارم؟
جیک:هیچی نمیخوام ممنون الفا
هیسونگ:خواهش میکنم عزیزم
جیک:هیسونگ
هیسونگ: جانم
جیک:دوست دارم
هیسونگ:منم دوست دارم عشقم
هیسونگ رفت اشپز خونه برای خودش یچیزی درست کرد اومد خورد
هیسونگ:بیبی تو نمیخوای
جیک:ن عزیزم
هیسونگ:باشه عزیزم
هیسونگ:بیبی میای گیم بزنیم
جیک:من زیاد خوب نیستم داخل گیم زدن
هیسونگ:حالا چ اشکال داره بیبی بلند شو
هیسونگ از رو کاناپه بلندم کرد برد داخل اتاق گیم
جیک:هیسونگ
هیسونگ: جانم
جیک:من نمیخوام گیم بزنم
هیسونگ:چرا بیب
جیک:چون نمیخوام
هیسونگ:باشه پس گیم زدن منو ببین
جیک:باشه عزیزم
هیسونگ رفت پشت سیستمش نشست و بازی کرد چرا بلد نیست بازی کنه رید ت بازی،من خودم مخ گیم بودم ولی خانوادم دیگه نداشتن بازی کنم
جیک:هیسونگ ریدی ت بازی بلند شو
هیسونگ:مگه ت بلدی گیم بزنی
جیک:ن فقط ت بلدی من مخ گیمم
هیسونگ:اوه واقعا جیک
جیک: اره
هیسونگ:اوه بیبی باحالم
شروع کردم گیم زدن و بردم هیسونگ از بازی کردن من پشماش ریخته بود
هیسونگ: برگام جیک خیلی باحالی
جیک:بیا باهم گیم بزنیم هیسونگ ببینیم کی برنده میشه
هیسونگ:اوکی بیب
شروع کردیم گیم زدن بعد از ی دقیقه من هیسونگ رو بردم
جیک: ایول من بردمممم
هیسونگ:یااا این قبول نیست ت جر زنی کردی
جیک:ن خیرم من جر زنی نکردم بازیم خوبه
داشتیم باهم دعوا میکردیم تصمیم گرفتیم بخوابیم
"yeonjun"
از دیروز با بومگیو برنامه ریخته بودیم امروز ی جشنی بگیریم هرکی دلش خواست بیاد امروز بومگیو خیلی درگیر بود اصلا حواسش ب خودش نیست.
رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم:بیبی حواست ب خودت هست داری چیکارا میکنی؟
بومگیو: یونجون نمیخوام هیچی کم باشه
یونجون:بیبی بیا یکم بشین
بومگیو:یونجونا....
تا خواست حرف بزنه پریدم وسط حرفش
یونجون:بیبی ت حامله ای بیا بشین
بومگیو:اوف باشه،بقیه کارارو بسپر ب خدمتکارا
یونجون:باشه بیبی ت بشین
رفتن کارارو سپردم دست خدمتکارا،ب دوست ی هفته ای خودمو بومگیو زنگ زدم ک اونم بیاد اسمش هیونینگ کای،زنگ زدم بهش بعد از ی بوق برداشت.
یونجون:الو سلام کای
کای: سلام جونی
یونجون:کای میشه بیای مهمونی امشب منو گیو
کای:حتما میام ،میتونم دوستمم بیارم؟
یونجون:معلومه ک میتونی بیاری
کای:پس اوکی فقط ساعت چند؟
یونجون:هر وقت خواستی بیا اصلا میخوای همین الان با دوستت بیای؟
کای:اوکی میایم
یونجون:پس فعلا
گوشیو قطع کردم رفتم پیش بومگیو سرش ت گوشیش بود و ی لبخند بزرگ رو لباش بود
یونجون:بیبی
بومگیو:جانم ددی
یونجون:پاشو ی لباس خوشگل بپوش بیب
بومگیو:باشه ددی
بومگیو رفت داخل اتاق نیم ساعت بعد اومد بیرون خیلی خوشگل شده بود،رفتم رو لباش ی بوسه زدم و گفتم:خیلی خوشگل شدی بیب
بومگیو:مرسی ددی
بعد از ده دقیقه زنگ درو زدن و دیدم جونگکوک و تهیونگ و دوتا پسر دیگه اومدن داخل.
یونجون: سلام
جونگکوک: سلام داشم
یونجون:جونگکوکا ت این همه انرژی رو ت کجات نگه میداری ک وقتی میای پیش من خالیش کنی؟
جونگکوک:نمیدونم داش،راستی اینا دوستای منن سوبین و تهیون
یونجون:خوشبختم
اومدن نشستن داخل بومگیو نبود پس حدس زدم داخل اشپز خونست رفتم داخل اشپز خونه و اونجا بود.
از پشت بغلش کردم و گفتن:بیبی اینجا چیکار میکنی بیا پیش مهمونا
چون اشپز خونه جای دید داشت اون چهارتا توله داشتن نگاهمون میکردن
بومگیو:الان میام ددی  ت برو
یونجون:ن بیبی من بدون ت هیجا نمیرم
جونگکوک:اهه چقدر اخه شما چندشین
یونجون:خودت خیلی درستی جونگکوک؟؟
جونگکوک:ن خب ولی ی خبر خوشحال کننده دارم
یونجون:چی بگو
جونگکوک:ته حاملست
بومگیو:پشمامم داداشمو حامله کردی؟؟
جونگکوک:اره مشکلیه؟
بومگیو:دمت گرم جئون
جونگکوک خندید و منو بومگیو هم رفتیم داخل پذیرایی
بومگیو: سلام سلام(کیوت)
از این لحن بومگیو هم خندم گرفته بود هم حسودی کردم ک برای بقیه اینکارو کرده
با همه سلام کرد اومد نشست پیشم ک زنگ در خورد بومگیو رفت درو باز کرد و هیونجین و فلیکس ی دختری اومدن داخل.
بومگیو با همشون سلام کرد دوباره اومد نشست.
بومگیو:دامی دلم برات تنگ شده بود
دامی:منم دلم برات تنگ شده بود کوچولوی من
چ غلطا کوچولوی این یارو
یونجون:خب هیونجین جریان ت و فلیکس چیشد؟
هیونجین:خب منو فلیکس باهم نامزد کردیم
یونجون:اوه پشمام مبارکه
همه مهمون ها اومده بودن،ک اون پسره سونگهون میخواست بره دستشویی بهش گفتم دستشویی کجاست.
اون پسر بتاعه هم ی دقیقه بعدش رفت
"taehyun"
ی پسر امگا اسمش فکر کنم سونگهون بود خیلی چشممو گرفته بود بعد از اینکه رفت دستشویی منم ی دقیقه بعدش رفتم دنبالش‌.
وقتی در دستشویی باز کردم جلوی روشویی بود
تهیون:هی سونگهون
سونگهون:یااا ت اینجا چیکار میکنی برو پایین
تهیون: نمیخوام
سونگهون:یعنی چی نمیخوای میخوام تنها باشم
رفتم داخل دستشویی و درو قفل کردم.
سونگهون:هی م...میخوای چ...چیکار ک...کنی
تهیون:شاید نخوام بفهمی

ادامه دارد.....

for you ♡^-^Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang