part 11

156 18 0
                                    

دیدم یونجون هیونگ داره با بدترین شکل حالت نگاهمون میکنه پس زیر لب گفتم:اوه صاحابش اومد
بومگیو:چیزی گفتی عزیزم
کای:اره گفتم صاحابت اومد و قراره منو پاره کنه
یونجون:کای به خدا جرت میدم
کای:غلط کردم یونجونا
یونجون:نه دیگه غلط کردم نمیشه
تا خواستم در برم دستمو گرفت و انداختم وسط اشپز خونه و شروع کرد قلقلک دادنم
کای:ترو خدا ولم کن یونجون (خنده)
یونجون:ن دیگه نمیشه
بازم شروع کرد قلقلک دادنم
سوبین هیونگ اومد که یونجون از روم بلند شد
سوبین:گیو عزیزم صبحونه رو آماده کردی؟
بومگیو:اره سوبین،فقط باید بزارمشون رو میز کمکم میکنی؟
سوبین:حتما کمکت میکنم کیوتی
سوبینو بومگیو باهم میزو چیدن و بومگیو رفت بقیرو بیدار کرد و اومد.
وسط صبحونه بود که سوبین گفت:او گیو خیلی خوشمزه شده
بومگیو:مرسی عزیزم
"yeonjun"
واقعا من چرا باید کای رو قلقلک میدادم که به این حال و روز بیوفتم مثل خر پشیمون بودم ک چرا کای رو قلقلک دادم وقتی میدونستم جفتش سوبینه و الان اینجوری حرف زدن بومگیو و سوبین داشت اذیتم میکرد.
یونجون:عشقم خیلی خوشمزه بود ممنون
رفتم رو لبش ی بوسه تولانی گذاشتم.
بومگیو:خواهش میکنم ددی
یونجون:بیبی صبحونتو خوردی بیا بالا تو اتاق کارت دارم
بومگیو: باشه ددی
رفتم داخل اتاق به شدت فاک عصبی بودم،و نمیتونستم با بومگیو هم کار اشتباهی بکنم که بعدش پشیمون بشم.
بومگیو بعد 10 دقیقه اومد داخل اتاق یجوری خیلی کیوت نگاهم میکرد.
بومگیو: جانم عشقم
یونجون:میشه دیگه نزدیک کسی نشی اینقدر
بومگیو:باشه ددی اگه تو میخوای
یونجون:مرسی بیبی
بومگیو:خواهش میکنم ددی
دستمو گذاشتم رو شکمش و گفتم:حال بچمون چطوره بیبی
بومگیو:حالش خوبه خوبه ددی
یونجون:مرسی که از بچمون مراقبت میکنی
بومگیو:خواهش میکنم عزیزم
یونجون:میدونستی خیلی دوست دارم
بومگیو:اره،منم خیلی دوست دارم
یونجون:بیا بریم پیش بچه ها
بومگیو:باشه ددی
رفتیم پایین همه ت هم بودن هیونجین فلیکس از همه بدتر
یونجون:اهممممم
همه شیش متر پریدن بالا....ولی سونگهون از همه پوکر تر بود معلوم نیست دیشب رفته دستشویی چه اتفاقی افتاده بعدا باهاش حرف میزنم.
(یه ساعت بعد )
سونگهون رفت ت اتاقش منم ب پسرا گفتم ک چیشده کای خیلی نگران شده بود ولی گفتم باهاش حرف میزنم ببینم چیشده، رفتم داخل اتاق سونگهون تو خودش جمع شده بود داشت گریه میکرد.
رفتم سمتش و گفتم:هی هی چیشده سونگهونی
سونگهون:ه..هیونگ ب..بهم ت...تجاوز ش..شده
یونجون:کی بهت تجاوز کرده سونگهون
سونگهون:ت...تهیون
یونجون:جانممم اون بتاعه
سونگهون:اهوم
یونجون:عزیزم ت آروم باش (بغل)
دیدم سوبین ی دفعه اومد داخل و گفت:من هزار بار به اون عوضی گفتم ب کسی دست نزنه خودم ادمش میکنم
سونگهون:سوبین هیونگ ولش کن(گریه)
سوبین:اون اشتباه کرده و الان باید بفهمه اشتباهش چی بوده

ادامه دارد.....

بچها ببخشید کم بود دیگه مغزم نکشید

To już koniec opublikowanych części.

⏰ Ostatnio Aktualizowane: Mar 05, 2022 ⏰

Dodaj to dzieło do Biblioteki, aby dostawać powiadomienia o nowych częściach!

for you ♡^-^Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz