Wylin

191 27 20
                                    

چشمای سوبین خسته بود ولی هنوزم دست از سر اون کتاب بر نمیداشت.
یونجون داشت سنگین شدن چشمای سوبینو متوجه میشد وقتی هر چند دیقه سرش میوفتاد رو کتاب و دوباره به خودش میومد و شروع به خوندن بقیه کتاب میکرد، فکر کنم اون روز هم از اون روز هایی بود که سوبین به خودش قول تموم کرد اون کتابو داده‌بود...هرجوری که هست

یکساعت تموم همینجوری گذشت

چشمای یونجون به جاده و سوبین
و سوبینی که چشماش نمیتونست بین جمله های کتاب و خواب یکی رو انتخاب کنه

و اما سکوت ... یونجون چون نمیخواست تمرکز سوبینو بهم بزنه هیچ موسیقی پلی نکرد ولی دیگه داشت خسته میشد از اون سکوت لعنتی ... سکوت اونو میترسوند ... سکوت براش نشونه ی تنهایی بود. تنهایی برای یونجون معنای اینو میداد که سوبین پیشش نیست ولی وقتی سوبین پیشش بود و سکوت هم بود نمیتونست تحملش کنه... اون حسی که وارد قلبش میشد توی اون موقعیت میتونست منفجرش کنه نمی خواست وقتی اونو کنار خودش داره سکوت رو هم داشته باشه، شاید خودش این سکوتو ساخته؟ اما هرچی ....

سر سوبین دوباره داشت به سمت پایین حرکت می‌کرد
یونجون ایندفعه خیلی سریع کتابو از دستش گرفت و پرت کرد صندلی پشتی
سوبین خسته تر از اونی بود که کتابو بتونه از دستش بقاپه و البته هیچ وقت سرعت عملش به پای یونجون نمیرسه

-دیگه این سکوت داره واسم مثل یه داروی خواب اور عمل میکنه مخصوصا وقتی تو اونجوری هر چند دیقه سرت از خستگی میوفته

+نمیوفته

یونجون با نگاه خاصی به سوبین نگاه کرد. بدون هیچ حرفی داشت بهش میفهموند نمیتونی منو گول بزنی

-من میتونم مود و احساساتت رو حتی از بوی ادکلنی که هر روز انتخاب میکنی که بزنی بفهمم، من خیلی باهوشم

سوبین مثل یک بچه یکدفعه به سمت یونجون برگشتو با اون لبای خرگوشیش که وقتی خستست بوسیدنی ترین حالت رو به خودش میگیره

+تو همیشه تو دانشگاه نمره هات از من پایین تر بود چهطوری باهوشی پس؟

فقط چند اینچ بینشون فاصله بود
یونجون نمیدونست به جاده نگاه کنه یا سوبین.
دوباره اون پوزخند رو صورتش گذاشت و خیلی سریع اون لبای خرگوشی رو بوسید و چشمک زد.
مردمک چشمای سوبین درشت بود ولی با این کار حتی برگتر شد و فقط داشت نگاه میکرد، نمیخواست جلوش کم بیاره
یونجون دوباره با همون قیافه شروع کرد به جاده نگاه کردن

-جوابتو گرفتی، حالا بهتره برگردی سرجات بشینی و کمربندت رو ببندی و یکم بخوابی البته اگر بعد کاری که کردمخوابت ببره

یونجون اون مدت و با نگاه کردن به قیافه سوبین داشت خندشو کنترل میکرد ولی بعد از حرفی که خودش زد دیگه نمیتونست تحمل کنه و شروع کرد به قهقهه زدن

+یااااا خفه شو کی گفته که نمیتونم بخوابم

لبخند یونجون یه چیز واگیردار بود وقتی میخندید همه رو وادار به خندیدن میکرد، سوبین هم جزو همون افراد بود که در حال حاضر نمیتونست خندشو قایم کنه
به صندلی ماشین تکیه داد
اون لبخند هنوز رو صورت دوتاشون بود

توی همین حالت یونجون دستشو برد سمت ضبط ماشین و یکی از معروف ترین اثر های یکی از پیانیست های مورد علاقه ی سوبینو یعنی چیکو مارکس رو پلی کرد
سوبین داشت با اون اهنگ ارامش میگرفت و کم کم چشماشو میبست.

سوبین فکر میکرد یونجون خیلی از موزیک ها و کتاب های موردعلاقهش خوشش نمیاد ولی امروز هر لحظه داشت بهش اثبات میشد که اشتباه میکنه
مخصوصا بعد از اینکه یونجون این جمله رو همراه با نوای قشنگ پیانو گفت

"من او را نمی‌بوسیدم، بلکه در دهانش زمزمه می‌کردم"

این یکی از جمله های معروف چیکو مارکس بود
سوبین دلش نمیخواست چشماشو باز کنه چون هنوز داشت حرف یونجون و صدای پیانو توی سرش پلی میشد
کم کم هم این صدا باعث شد با یه لبخند گوشه ی لبش خوابش ببره

وقتی صدای پیانو قطع شد یونجون نگاهی به سوبین کرد
نفس های عمیقش که قفسه سینش رو بالا و پایین میبرد و ریتم منظمی داشت درست مثل همون پیانو

بعد از تموم شد پیانو یونجون اهنگ بعدی که یکی از اهنگای مورد علاقه ی خودش بود رو پلی کرد

اهنگ wylin از always Never

این اهنگ
ریتمش و متنش

سوبین همیشه برای این اهنگ از کلمه ی هات استفاده میکنه
و واقعا هم درسته این اهنگ واقعا هات بود

اما ایندفعه وقتی یونجون بیشتر به متن دقت میکرد اونو یاد اون شبی مینداخت که سوبین توی بارون رفته بود با دوستاش اسکیت برد بازی کنه

"When you're out here wylin'
Phone buzzing on silent
And you don't give a fuck what your man think
Riding out the wave 'til the sun hit"

این اهنگ چرا باید انقدر منو یاد اون شب بندازه ؟
وقتی نگاه سوبین کرد زمزمه کرد : اون شب حتی گوشیت رو  هم جواب نمیدادی پسر
یونجون هر دفعه که به سوبین نگاه میکرد یه حرارت خاصی رو تو وجودش حس میکرد حرارتی که غیرعادی و بیش از حد داغ بود
داشت میسوزوندش ولی با این حال هیچ وقت عقب نمیکشید خودش رو که نسوزه
همینجوری محو سوبین و جاده بود و داشت به صدای اهنگ گوش میداد که متوجه شد هوا سرده

راستش خودش سردش نبود ولی داشت میدید که سوبین کم کم داره شروع میکنه به لرزیدن
توی ماشینش هیچ پتویی نداشت که روش بندازه
ولی یه کت شَنل مشکی داشت
اون رو به زور از پشت صندلیش در اورد و انداخت روی سوبین
سوبین داشت کم کم گرم میشد
وقتی داشت به سوبین و اون کت شنل نگاه میکرد یاد یکی از حرفای کوکو شنل افتاد

"زنی جوان از من پرسید که کجا را باید عطر بزند؟ به او گفتم که هر جایی که می‌خواهد بوسیده شود"

یونجون لبخندی زد.
-پس فکر کنم برای همینه که معمولا یه شیشه ی عطرو دو هفته ای تموم میکنی، چون میتونم اون بو رو همه جای بدنت احساس کنم 

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 16, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

RainismWhere stories live. Discover now