My BREATH

401 64 5
                                    

وقتی سوبینو گذاشت تو ماشین و خودشم سوار شد یه نگاه به داخل ماشیین کرد خیس خیس بود

مخصوصا جایی که سوبین نشسته بود چون سوبین خیلی وقت بود زیر بارون بود

یونجون صدای نفس نفس زدنای سوبینو میشنید و با هر نفسش قلب یونجون تیر میکشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یونجون صدای نفس نفس زدنای سوبینو میشنید و با هر نفسش قلب یونجون تیر میکشید

نفساش خیلی دچار مشکل شده بود

یونجون بالاخره ماشیینو روشن کرد

-یونجونا اون موقع بهم اجازه ندادی حرف بزنم من میخواستم بگم که...

+الانم بهت اجازه نمیدم حرف بزنی

این حرف یونجون باعث شد سوبین از یه پسر بچه ی خیس که سردشم بود به یه مرد ولی با صدایی کم سو که اونم به خاطر نفساش بود تبدیل بشه

-هی مستر چوی بهت اجازه نمیدم باهام اینطور رفتار کنی پیش خودت چی فکر کردی ها ؟هعی بهم نگاه کن نکنه حق اینکه تو بهم نگاه کنی موقع حرفامم ندارم

یونجون یک لحظه زد رو ترمز و کشید کنار جاده

وقتی برگشت و داشت به سوبین نگاه میکرد اشکاش که خیلی وقتم بود داشت میریخت بهش اجازه نمیدادن سوبینو خیلی واضح ببینه

+بهت میگم حرف نزن؛اگه زندگیت برای خودت ارزشی نداره ولی برای من ارزش داره بهت اجازه نمیدم خیلی راحت خودتو ازم بگیری میخوای همین مقداری که داری نفس میکشی رو با دعوا کردن حروم کنی؟اگه تو نمیخوای تا بیمارستان دووم بیاری من نمیزارم باید بتونی

سوبین انقدر محو صورت یونجون حتی توی اون وضعیت شده بود  که اصن به این که نمیتونه تو اون لحظه نفس بکشه توجه نمیکرد

سوبین هیچ حرفی نمیزد و فقط نگاه میکرد ولی صدای خس خس سینش بلند شد...

یونجون تو اون لحظه بزرگترین ترس زندگیش یعنی از دست دادن کسی که کل زندگیش بهش بنده رو داشت تجربه میکردی

تو اون لحظه با دستای لرزونش در سمت خودشو باز کرد و توی اون باد و بارون بیرون اومد وخیلی سریع سوبینو از تو ماشین بیرون کشید و گذاشتش رو زمین

یونجون وقتی نگای صورت یخ کرده سوبین کرد فهمید سوبین از هوش رفته و دیگه نفس نمیکشه

یونجون وقتی نگای صورت یخ کرده سوبین کرد فهمید سوبین از هوش رفته و دیگه نفس نمیکشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+نه نه نه بهت اجازه نمیدم تنهام بزاری نباید اینکارو بکنی این حقو نداری

با تمام توانش بهش نفس مصنوعی میداد ولی انگاری واقعا هیچ اثری نداشت

یونجون تو اون لحظات ضعیف تر از هر فرد دیگه ای بود اون موقع حتی خودشم نفس کم اورده بود ولی به سوبین نفس میداد ... یونجون معنی نتونستن رو بالاخره تو اون لحظه درک کرد اون نمیتونست پسر مورد علاقشو کسی که زندگیش به اون وصل بود رو نجات بده 

به دستای لرزونش نگاه کرد
اره
اون نمیتونست

به دستای لرزونش نگاه کرداره اون نمیتونست

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
RainismWhere stories live. Discover now