Date

129 25 1
                                    

Couple:Markhyuck
Genre: romance

.........................................

با صدای دوباره در با کرختی از جاش بلند شد و
در حینی که داشت به فرد پشت در فحش میداد در باز کرد.
:هی چته اول صبحی؟!
:نظرت چیه اول اون چشای پف پفیت باز کنی بیب؟

ههچان با شنیدن صدای آشنایی به سرعت چشماش
باز کرد امکان نداشت ، مارک الان آمریکا بود!
:ودف یا حضرت کرک و پر از شدت دلتنگی برای اون مردک کله تخم مرغی توهمش زدم!.

مارک که خودش تا الانشم خیلی نگه داشته بود محکم زد زیر خنده و دوست پسر احمقش سفت بغل کرد.

:نگران نباش توهم نیستم خود خودمم، ماکگولیت !
:مردیکه بیشعور تو اینجا چیکار می‌کنی چرا نگفتی بیام دنبالت؟
مارک بوسه به لبای معشوقش زد و اون به داخل خونه هل داد.
:نظرت چیه اول بیام تو و بعدش باهم حرف بزنیم؟
:تو که همین الانشم تویی!
:درسته ولی دوست داشتم دوست‌پسرم خودش دعوتم کنه .!
خب حالا چی می خوری آقای مظلوم؟
:اوم دوست پسرم چطوره؟
:پس برات قهوه درست میکنم.
:ولی من گفتم دوست پسرم می خوااام!!
:تا اطلاع ثانوی ازدوست پسرت خبری نیست تا تصمیم بگیره که باهات قهر کنه یا نه؟
:همینکه هنوز قهر نیستی جای امیدواریه!
:نگفتی چی شد یهویی پشت در خونم ظاهر شدی و مزاحم خوابم شدی.!

مارک که به اشپزخونه رسیده بود از پشت ههچان بغل کرد و سرش تو گودی گردنش مخفی کرد.
:دلم برات یه ذره شده بود نتونستم مقاومت کنم تا بعد از ظهر !
:مرتیکه خراب،اگه بعد از ظهر گفته بودی که نه تنها قهر می کردم باهات بهمم می زدم ،دارم میگم چرا زودتر نگفتی؟
خواستم سوپرایزت کنم.
:سوپرایز به تخمام ،زودتر گفته بودی دیروز اون همه اشک ‌نمی ریختم!

مارک سرش از گردن ههچان دور کرد و با دستش
صورت ههچان سمت خودش برگردوند راست می‌گفت چشاش غیرطبیعی پف داشتن .

:مگه‌نگفتم وقتی من نیستم گریه نکن؟
:فکر میکردم داری بهم خیانت میکنی؟
:بلهههههه؟؟؟
:دیروز بهت زنگ زدم و تو گوشی روم قطع کردی چه انتظاری داشتی؟
:بیب نگو که برای همچین چیزی گریه کردی؟
ههچان سمت مارک برگشت و دستاش دور کمرش حلقه
کرد
:من یه دوست پسر جذاب دارم که از قضا تو
شرکتش کلی دختر خوشگل آمریکایی کار میکنن فک میکنی حقم نیست نگران باشم؟

مارک حساسیت ههچان درک می‌کرد اونا هشت سال
کامل با هم قرار میزاشتن، اولا همه چیز اوکی بود و اونا 24/7 باهم بودن ولی وقتی که مارک مجبور شد برای اداره شرکت پدرش به آمریکا بره اونا تبدیل به یک کاپل راه دور شدن !.

:خرس کوچولوی حسودم با یه دیت چطوره؟
:نمی خوام بریم بیرون یه هوم دیت می خوام.
:خب خب الان باید چیکار کنیم ?
:بیا خونرو تمیز کنیم
:ودهل این دیگه چیه؟
:این اتفاق وقتی میوفته که باتم خیلی تنبله و تنهایی نمی تونه خونش تمیز کنه .!
:پس اعتراف میکنی که باتمی!
:به هرحال من اونیم که هیولات تا دسته میره تو کونش!
:به به یه بیبی بی ادب داریم.
:چقدرم تو بدت میاد که!
: حالا بی شوخی می خوای یبار تاپ شی می تونم
این اجازرو بدم!
:نمی خواد فداکار شی وقتی تاپمی سکسی تر میشی!
.........................................
مارک حس زندگی داشت همین چندساعتی رو که پیش
ههچان بود حس می‌کرد همه انرژیش برگشته تمیز
کاریشون شبیه هرچی بود جز تمیز کاری ولی خب اون قطعا معترض نبود.

هوووف خسته شدم.
:بیب شوخی میکنی دیگه؟ همش من کردم
:یک وظیفته ، دوما من خسته شدم سوما غذا میخوام!
: اوه پس بیبم غذا می خواد غذا بپزیم یا سفارش
بدیم؟
:بیا سفارش بدیم و تا وقتی که غذاهامون میان تلویزیون ببینیم
:هرچی تو بخوای.
بعد از سفارش غذا به سمت هال رفتن تا روی کاناپه
استراحت کنن مارک روی کاناپه دراز کشیده بود و ههچان هم خودش روی مارک ول کرده بود این پوزیشن مورد علاقه ههچان موقع فیلم دیدنشون بود البته مارک هم اعتراضی نداشت میتونست به راحتی با موهای ههچان بازی کنه و از زیر تیشرتش پوست نرمش نوازش کنه!
:مارک میخوام یه چیزی بهت بگم
:اتفاقی افتاده؟
:نه...چیز خاصی نیست ولی یادته گفته بودم شرکتمون
قراره چند نفر منتقل کنه؟
آره
:خب منم قراره منتقل شم؟
:کجا قراره منتقل شین؟ بوسان یا ججو؟

:ههچان نگاه عاقل اندر سفیهی به دوست پسرش
انداخت.!
:اون شرکت چجوری زیر دست تو ورشکست نشده ناموسا؟
:چرا؟؟؟
:اگه میخواست بفرسته بوسان و ججو که مسابقه نمیزاشت قراره منتقل شیم به شعبه آمريکا
:خب پس قراره بری آم...چییییییی؟؟؟ داری میای
آمریکا؟
:آره احمق‌جونم دارم میام آمریکا.
:مارک محکم دوست پسرش بغل کرد و چندبار پست سر هم لباش بوسید.
:ههچان عاشقتم
:من بیشتر کله تخم‌مرغی!

Markhyuck oneshot Donde viven las historias. Descúbrelo ahora