second part

535 122 40
                                    


جونگکوک که همچنان در حال گریه بود هق هقی از دهنش بیرون اومد و به سمت دیگه ای نگاه کرد تا چشمش به اون چشمای فریبنده و قیافه ی گربه ی شرک نیفته و خر نشه: نخیر قرار نیست فعلا ببخشمت.. توی لعنتی حتی بعداز انجام دادن کارت حاضر نشدی بیای کمک...

میدونی چقدر متنفرم از اینکه بقیه بهم دست بزنن ولی یکاری کردی مجبور شم بذارم هیونگا لباسامو عوض کنن

تهیونگ نگاهی به چهره ی دوست داشتنی کوکی انداخت و گفت: تو که بهتر از همه میدونی وقتی ناراحتم چه کارای نامعقولی ازم سر میزنه..

جونگکوک سکوت کرد و با گردنبند تهیونگ شروع به بازی کرد...

تهیونگ خودش و به کوکی چسبوند و پتو رو روی جفتشون انداخت

جونگکوک: اون و ننداز کثیفه

تهیونگ: کثیف نیست خودمون دو هفته پیش شستیمش‌

جونگکوک: کثیفه

تهیونگ پوفی کشید و ملافه ی تازه ای از کمد دراورد و به جای قبلیش برگشت

جونگکوک: از دستم خسته شدی؟

تهیونگ هیچی نگفت

جونگکوک: اگه خسته شدی بگو خودم میرم..


تهیونگ با خشونت چونه ی جونگکوک و بالا اورد و پرسید: میری؟ کجا میری؟ بیخود میکنی بری

جونگکوک: تو از وقتی بوگوم و دیدی رفتارت خیلی بد شده با من

تهیونگ: وای جونگکوک چجوری همه چیو به اون ربط میدی؟ اون قضیه مال سه ماه پیش بود منو تو همیشه همین مدلی بودیم


جونگکوک: تو گفتی هیونگا حق دارن و رابطمون به اخرش رسیده.. گفتی من گه زدم توش

تهیونگ: عصبانی بودم ی چی گفتم جفتمون باهم گه زدیم توش


جونگکوک: انقدر انکار نکن راستش و بگو.. تو همیشه بخاطر مریضیم بهم سرکوفت میزدی اما هیچوقت باهام همچین کاری نکرده بودی... انقدر آزاردهندم برات خب چرا بهم نمیگی؟


تهیونگ با دوتا دستاش سرش و گرفت و چرخوند و به جونگکوک نگاه کرد: خوب شدی؟

جونگکوک: میخوای بحث و بپیچونی؟ من خوب نیستم حالم بده احساس میکنم تو دریای استفراغ غرق شدم

تهیونگ: همچین تصوری نکن... ببین الان پات و پانسمان کردم، حوله ی تمیزتم که بهت پوشوندم، فقط مونده لباسات و بپوشی و بخوابی همین

where am I? Where stories live. Discover now