third part

542 111 21
                                    


جونگکوک: نمیای رو تخت؟

تهیونگ: معلومه که نه .. من غیر جونگکوکم کنار کسی نمیخوابم

جونگکوک: من جونگکوکتم

تهیونگ: نه نیستی

جونگکوک اهی کشید و گفت: باشه هر چی تو بگی بیا بخوابیم دیگه حوصله جر و بحث ندارم

تهیونگ پوزخند صداداری زد: دیدی نیستی.. جونگکوک من هیچوقت از جر و بحث خسته نمیشد تازه اگه من کنار میکشیدم بلندم میکرد و انقدر بحث میکرد تا مسئلمون حل شه.. تو زندگیمون فقط یبار حاضرنشد بحث و ادامه بده اونم همین دیروز بود وقتی که میدونست اگه ادامه بده بهش میگم رابطمون و تموم کنیم

جونگکوک از اونجا رفته بود و حرفاشو نشنید.. و تهیونگ با کلی خستگی و دلتنگی برای جونگکوکِ خودش به خواب رفت..
.
.
.

صبح تهیونگ با صدای قهوه ساز و جلز ولز روغن تو تابه و بوق زدن مایکروویو از خواب بیدار شد و کمی کمر و گردن خشک شدش رو با درد تکون داد..

ایده ی رو مبل خوابیدن واقعا افتضاح بود، چجوری با این وضع میخواست بره بیمارستان؟

نگاهی به جونگکوکی که داشت نیمرو درست میکرد انداخت و به دسشویی رفت

.
.

جونگکوک فنجون قهوه ی تهیونگ و جلوش گذاشت و خودش هم پشت میز نشست..


تهیونگ سس کچاپ و برداشت تا روی سوسیس ها بریزه اما انگار که سس به اخرش رسیده بود .. چند بار تکونش داد و اخر سر ضربه ای بهش زد و بالاخره موفق شد سس رو بیرون بیاره..

با خوشحالی خواست ادامه ی صبحونش و بخوره که متوجه شد یه تیکه سس قرمز روی لباس تمیز و سفید جونگکوک ریخته...


تهیونگ خوب میدونست کلی داد و هوار در پیشه.. لباش و تو دهنش فرستاد و اب دهنش و قورت داد، خود کوکی هنوز متوجه نشده بود..


تهیونگ از ترس نزدیک بود سکته بزنه، این اتفاق براحتی میتونست تا سه هفته سکسشون و تعطیل کنه..


تهیونگ حتی با فکرشم نزدیک بود بزنه زیر گریه..

جونگکوک که حالت شوکه و پلک نزدن عجیب تهیونگ و دید کمی بهش خیره شد..


حالتش به سکته ای ها شباهت داشت و این کمی ترسوندش، در اخر متوجه شد تهیونگ نگاهش روی هودیش مونده و وقتی رد نگاهش و زد ابروهاش و بالا انداخت و با انگشت سس رو پاک کرد و تو دهنش گذاشت


جونگکوک: تهیونگ خوبی؟ عشقم چرا اینجوری میکنی من میترسم.. اتفاقی افتاده؟


تهیونگ اخماش توهم رفت: هنوزم تویی؟ یعنی خواب نبود؟

where am I? Where stories live. Discover now