بلافاصله بعد از چشم تو چشم شدن با همان پسر لحظه ای مکث نکرد و از سرویس بهداشتی خارج شد
اصلا اون پسر مازراتی اینجا چیکار میکرد ؟؟؟
لحظه ای فراموش کرده بود که هایرین هم اون رو دعوت کرده .
لعنتی زیر لب فرستاد و سعی کرد خیلی عادی جلوه کنه و به مهمانی برگرده .
جهیون بعد از اینکه صورت پسر رو دیده بود همونجا خشکش زده بود و حضور هوجین رو به کل یادش رفته بود .
جف ؟
با صدا از هپروت بیرون اومد
خوبی؟ ببین من نمیخوا...
جهیون هیسی زیرلب گفت و حرف هوجین رو قط کرد " حرف چند دقیقه پیشت رو نادیده میگیرم هوجین باشه؟
بعد کرواتش رو صاف کرد و از سرویس بهداشتی خارج شد .
هوجین بازم توی اعتراف شکست خورده بود، شاید باید کلا قید جانگ جهیون رو تو زندگیش میزد و بیخیال این احساسات یک طرفه اش میشد .
.
.با لبخند ریزی بین جمعیت میگشت نمیدونست چرا اما دنبال همان پسر صد دلاری بود .
انگار همین دیشب بود که قرار گذاشته بودن همدیگه رو نبینند ، اما سرنوشت یه طور دیگه برداشت کرده بود .
مطمئن بود که تیونگ هم مثل خودش از حضور در این تولد متعجب شده .
اما باید دنبال یک وقت مناسب می گشت ، امشب به عنوان تنها پسرخوانده و جانشین رئیس سونگ باید یک فرد ایده آل و جنتلمن به نظر میرسید.تیونگ با جام شیشه ای که مقداری نوشیدنی داخلش بود کنار یوتا نشست و زیر لب غر زد :
هنوز باورم نمیشه این ایکبری هم اینحاست
یوتا با حرفش ابرویی بالا انداخت : کی رو میگی؟
"یکی! حوصله توضیح ندارم "
با صدای پدر هایرین جمعیت ساکت شد ، همه مهمان ها به میز های خودشون برگشتند : خیلی ازتون متشکرم که وقت گذاشتید و تشریف اوردید ، امشب تنها دختر و فرشته کوچولوی من یک سال بزرگتر میشه و شمع ۲۱ سالگیش رو فوت میکنه
برام سخته که اینطور انقدر سریع داره بزرگ میشه ، اما خوشحالم که یک سال دیگه کنارش بودم و بزرگ شدنش رو دیدم
سپس رو به هایرین که لبخند زیبایی به لب داشت و چشم هایش از ذوق و شوق برق میزدند و از هر لحظه زیباتر بودند کرد : تولدت مبارک عزیزم "
همزمان با تبریک پدرش صدای دست زدن جمعیت بلند شد و کمی بعد آتیش بازی زیبایی رو در بالای عمارت به پا کردند .
تیونگ نگاهش رو به آسمون سیاه و بدون ستاره کرد که حالا با جرقه های آتیش روشن شده بود .
نمیدونست آخرین باری که از این فشفشه های رنگی دیده بود کی بود . هرچه که بود زیبا بودند .
بعد از اینکه هایرین شمعش رو فوت کرد و کیک رو بریدند مهمان ها دوباره به وسط باغ عمارت رفته بودند و میرقصیدند .
دیگه داشت حوصله اش سر میرفت ، رقصیدن تو کلاب رو به رقصیدن بین دوستای هایرین ترجیح میداد .
نگاهی به ساعتش کرد از وقتی که به تولد اومده بودند چهل و هفت دیقه گذشته بود .
سریع موبایلش رو از جیب پشت شلوارش در اورد و به شیوون پیام داد :
YOU ARE READING
Sinful Rose " jaeyong "
RomanceNCT(: ❥︎𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝗃𝖺𝖾𝗒𝗈𝗇𝗀_yuwin_........ ❥︎𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: ....:) پسر بچه ای که با قتل عزیزانش تبدیل به یک قاتل حرفه ای شد ... جوری که دیگر فرق بین معشوق و دشمن ، عشق و نفرت را نمیدانست! دنیایش با مرگ افراد بی گناه و گناهکار پر شده بود. پ...