Around You

767 80 29
                                    

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°

Name: Around You
Cuple: Bakudeku (Katsuki x Deku)
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
Katsuki:
age: 22
high:174
weight:71
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
Deku:
age: 19
high:165
weight: 63

𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷

آخرین هویج‌های چیده شده رو توی صندوق‌های چوبی قرار داد و سرپا شد.
خیلی خوب بود که تونسته بود کارش رو تا قبل از ناهار تموم کنه. زمین‌های کشاورزی پهناور و سبز رنگ عطر زندگی رو توی هوا معلق کرده بودن.
صندوق‌های چوبی رو تحویل ماشین باربری داد و دستهاش رو شست و لباس‌هاش رو تکوند.
حالا میتونست به سرگرمی مورد علاقه‌ش برسه.

سرگرمی مورد علاقه‌ش!
برای ایزوکو زندگی سخت‌تر از چیزی بود که سرگرمی‌هاش مثل بقیه باشه، تمام هفته رو توی مدرسه شبانه روزی در شهر درس میخوند و آخر هفته‌ها به خارج از شهر برمیگشت.
جایی که مادرش در کلبه کوچیکشون منتظر پسرش بود.
ایزوکو شبها توی مدرسه به شدت تلاش میکرد و درس میخوند تا وقتی به خونه برمیگرده آزادتر باشه و بتونه به مادرش کمک کنه.

همین باعث شده بود که صبح تا موقع ناهار مشغول کار در زمین‌های کشاورزی باشه، ظهر ناهارش رو بخوره و بعد از ظهر وقتی مطمئن شد تمام کارهاش رو انجام داده به خونه برگرده، تمام شب رو با مادرش وقت بگذرونه و کتاب بخونه.
سرگرمی رو یادم رفت بگم؟ نه!
ایزوکو ناهاری که هربار مامان آماده میکرد  رو به پیست موتور سواری نزدیک مزارع میبرد.

پیستی که چند تپه داشت و آخر هفته‌ها چندتا بچه پولدار از شهر صرفا برای تفریح به اونجا میومدن و با موتور کراس های گرون قیمتشون اونجا کورس میذاشتن.
اما پسرک برای دیدن همه به اونجا نمیرفت، فقط برای دیدن کسی که همیشه از همه بلندتر میپرید!
×"هییی میدوریا!"

قطار افکارش با صدای شاد پسر موقرمز ایستاد، متوجه نشد کِی به پیست رسید!
امروز ناهاری همراهش نبود، مامان برای معاینه و خرید به شهر رفته بود و تاکید کرده بود که ایزوکو برای خودش ناهار برداره اما کو گوش شنوا؟
لبخندی زد و دستش رو بلند کرد.
کنار پسر و بقیه دوستاش همون پسری که میدوریا منتظرش بود روی موتور کراسش نشسته بود.

نگاه کوتاهی به ایزوکو انداخت و سرش رو تکون داد، ایزوکو با دستاش فنس پیست رو هیجان زده فشار داد.
ایزوکو:"کاچان!" با صدای آهسته و زیر لب گفت.
هوا کمی ابری بود، با توجه به دمای هوا ایزوکو این احتمال رو میداد که امروز بارون بباره.

دختری که وسط پیست ایستاده بود و دو پرچم توی دستش گرفته بود اعلام آماده باش به نفر اول داد، کاتسوکی روی فرمون خم شد و نشون داد که آمادست.
دختر کرنومتر توی گردنش رو فشار داد.
+"آماده؟! شروع!"
و همین حرف باعث شد کاتسوکی با تمام سرعت شروع به حرکت کنه، گرد و غبار ناشی از حرکت سریعش برای چند لحظه توی هوا معلق شده بود!

MHAWhere stories live. Discover now