سلام بچه ها؛
ایده ی نوشتن " کارخونه " مدتی بود که تو سرم می چرخید و کمی تمرکزم رو بهم میزد.
تصمیم گرفتم بنویسمش و راحت کنم خودمو حتی بااینکه فیکشن در حال آپ دارم الان.
و خب خوشبختانه کارخونه ایده ی کوچکیه.
طولانی نخواهد شد . امیدوارم ایگنورش نکنین و اگر هم خوشتون اومد حمایتش کنین و به بقیه معرفیش کنین 🌿
ممنون ازتون ^^♥*نگران نباشین سداند نیست ;)
زیاد گول پوسترای چپترارو نخورین ولی خب یه وایب کلی از فضای داستان بهتون میده .*داستان رو از طرف دو زبان میخونین زبان راوی یا همون گوینده و زبان اول شخص .
باز هم میگم من نویسنده نیستم و فقط تصوراتم رو به قلم میارم .
امیدوارم از داستانکم خوشتون بیاد ♥🌿
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
📍 پی دی اف کارخونه تو چنلم هست:
@ myblueplanet
YOU ARE READING
~The Factory
Short Story~کارخونه~ ‹‹همه چی از جایی شروع شد که یکی از ثروتمندترین افراد کشور تصمیم داشت بعد از مدتها به کره برگرده و یکی از کارخونه هاش رو راه بندازه . کارخونه ی نصفه کاره ای که هنوز حتی نیمی از دیوارهاش ساخته نشده بود . ... آدمایی که هر کدوم شهروندانی بود...