از زبان سوم شخص و دید کریستوفر.
فیلیکس: اینجا شبیه یه پلی روم نیست؛ البته به جز لامپ های قرمزش.
گفته ی فیلیکس بعد از ورودش به اتاق باعث نیشخند کریستوفر شد... کریستوفر در را پشت سرش بست و میزان نور اتاق را پایین آورد.
کریستوفر: درسته؛ اینجا یه سکس رومه و دلیل لامپ های قرمز، علاقه ی شخصیه نه پیروی از کلیشه های بی دی اس ام.
فیلیکس: سکس روم؟... اینجا به جز تخت، میز، صندلی و مبل چیز دیگه ای نداره.
کریستوفر: این سکس روم شامل مواردیه که لذتت توی سکس رو افزایش می دن... می خوای بگی به جز پارتنرت، وسیله یا فرد دیگه ای برای انجام این کار لازمه؟
تعجب از چشم های فیلیکس قابل تشخیص بود و همین شوکه شدگی، کریستوفر را به پوزخند زدن وا می داشت.
فیلیکس: نه.
فیلیکس بعد از جواب کوتاهش با چرخش روی پاهایش نگاه دقیق تری به اطراف انداخت و با شنیدن صدای کریستوفر، توجهش را به او داد.
کریستوفر: انتظار داشتی چی ببینی؟
فیلیکس: حداقل شلاق، طناب یا حتی دستبند... مطمئنم داخل اون میز همچین چیزایی وجود ندارن.
کریستوفر: درسته... بشین روی صندلی.
فیلیکس طبق گفته ی کریستوفر روی صندلی پشت میز نشست و با ایستادن او رو به رویش، سرش را بالا آورد.
کریستوفر: بهم اعتماد داری؟
فیلیکس: کاملا نه اما می دونم که قرار نیست آسیب ببینم.
کریستوفر: تو واقعا باهوشی و این منو شگفت زده می کنه.
کریستوفر دستش را به آرامی روی موهای فیلیکس حرکت داد و مطمئن از حال خوب او، کمی عقب کشید.
کریستوفر: پاهاتو جفت به هم، دستاتو کنار هم جلوی بدنت و سرت رو بالا نگه دار.
کریستوفر چند ثانیه برای عملی شدن حرف هایش به فیلیکس فرصت داد و راضی از دیدن نتیجه ی دلخواهش، از بالا متقابلا به فیلیکس خیره شد... با دست چپش مچ هر دو دست فیلیکس را در دست گرفت و دو انگشت اشاره و میانی دست راستش را به فیلیکس نشان داد... ثانیه ای بعد، با شدت هر دو انگشتش را روی ساعد راست فیلیکس کوبید.
به دندان گرفته شدن لب فیلیکس به وضوح دیده شد و کریستوفر بعد از چک کردن حالت بدنش، عقب رفت.
کریستوفر: ضربه ام و نگه داشته شدن دستات توسطم چه حس هایی داشتن؟
فیلیکس: ضربه کمی دردناک بود و نگه داشته شدنم، پر از لذت.
کریستوفر: تو سعی کردی دستاتو از دستام خارج کنی، پاهاتو از هم فاصله بدی یا سرت رو حرکت بدی؟
YOU ARE READING
Inappropriate(ChanLix).
Fanfictionکریستوفر: نگاهم کن فیلیکس... من کسی ام که بهت می گه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن، گفته هاشو انجام میدی... به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت می بریم. فیلیکس: تو از لذتش می گی اما توجهی به دردش نداری... دردی که نگاه خیره ات به وجودم تزریق می...
