2-2. The Reason Of The Final Confession.

532 95 90
                                    

از زبان شخص سوم و دید کریستوفر.

فیلیکس: چرا اینجایی؟

کریستوفر بطری آب را کنار گذاشت و به فیلیکس که با خستگی ای واضح به او نگاه می کرد خیره شد... روی صندلی نشست و بعد از چند ثانیه با آرامش جواب داد.

کریستوفر: چون با مرگ فاصله ای نداشتی و فرد دیگه ای نیست که مراقبت باشه.

فیلیکس: دلیلی هم نداره تو مراقبم باشی.

فیلیکس بعد از زمزمه ای کوتاه سرش را به سمت دیگری برگرداند و چشم هایش را بست.

کریستوفر: سوگندی که خوردم مجابم می کنه به عنوان مراجعه کننده ی سابقم، به وضعیت حیاتیت واکنش نشون بدم.

کریستوفر به وضوح صدای پوزخند فیلیکس را شنید و لحظه ای بعد، سر او به سمتش برگشت... همانند قبل، زمانی که فیلیکس مستقیما به او نگاه می کرد، می توانست وضعیتش روانش را از چشم هایش بخواند... او خسته بود.

فیلیکس: هر دوی ما از سنگدلی تو به خوبی خبر داریم... احمق فرضم نکن... یا دلیل واقعی اینجا بودنتو بگو و یا برو.

کریستوفر برای حدود یک دقیقه در سکوت به چشم های مشکی فیلیکس خیره شد و بعد از انتخاب بهترین جمله، آن را به زبان آورد.

کریستوفر: تو دلیل غرور منی فیلیکس.

وقتی سکوت فیلیکس را دید، از روی صندلی بلند شد و بعد از رسیدن به تختی که بدن خسته ی فیلیکس روی آن قرار داشت، دست هایش را روی میله های کناری آن قرار داد.

کریستوفر: گذشته از هر اتفاقی که افتاده، وقتی بهت نگاه می کنم، غرور رو توی عمیق ترین نقطه ی وجودم می فهمم... هنوز هم وقتی بهت نگاه می کنم، صدایی رو می شنوم که بابت بیرون کشیدن بخشی از شخصیت تو که متعلق به من بود، تشویقم می کنه... من به خاطر تو به خودم مفتخرم فیلیکس.

کریستوفر می توانست جای گرفتن تدریجی اشک در چشم های فیلیکس را ببیند اما قصدی برای دادن اجازه ی سرازیر شدن به آن ها نداشت... با آرامشی همیشگی که فیلیکس به خوبی با آن آشنا بود، با انگشت شستش را زیر چشم های او کشید و با بیرون خزیدن قطرات اشک، آن ها را پاک کرد.

فیلیکس: تو منو به چشم عروسک می بینی کریستوفر... عروسکی که برای ساختنش وقت گذاشتی و وقتی دلتو زد، به سادگی کنار انداختیش.

کریستوفر: بهتر فکر کن عروسک... فکر نمی کنی تو عروسک لجباز و سرکشی هستی که با خیال خونه ی عروسکی بهتر، به کسی که برای آرامش بخشیدن بهت وقت گذاشته بود پشت کردی؟

فیلیکس: من معذرت خواهی کردم... من برگشتم و وقتی زانو زده بودم ازت خواستم منو ببخشی.

کریستوفر کوتاه خندید و با ملایمت چند تار موی فیلیکس که روی صورتش جا خوش کرده بودند را کنار دسته ی بزرگتر موهایش هدایت کرد.

Inappropriate(ChanLix).Where stories live. Discover now