از زبان سوم شخص و دید فیلیکس.
فیلیکس: اگه نمی شناختمت فکر می کردم دلیل اینکه اینجا، توی اتاق کارت، داری به سمت مبل هدایتم می کنی بستن قرارداده.
کریستوفر بعد از ملاقات چند روز پیششان تاریخ و موضوع ملاقات بعدی را برایش روشن کرده بود و در طی روز هایی که تا تاریخ ملاقاتشان مونده بود، از طریق اینترنت باهم در ارتباط بودند... در طول این ارتباط مجازی اشان آن دو در مورد علایق همدیگر بیشتر باهم صحبت کرده بودند و جزئیاتی را برای هم آشکار کرده بودند که قبلا در موردشان چیزی نمی دانستند.
فیلیکس با اشاره ی دست کریستوفر روی مبلی که قبلا هم یکبار برای صحبت روی آن نشسته بود، نشست و به مرد رو به رویش که مشخصا در حال آماده کردن خودش برای صحبت بود، خیره شد.کریستوفر: میشه گفت خوبه که دقیق شناختی.
کریستوفر بعد از نشستن رو به روی فیلیکس، بدون مقدمه شروع کرد.
کریستوفر: تو به تمام موارد اولیه در مورد سبک زندگی بی دی اس امی ای که قراره با من داشته باشی آگاه شدی و الآن وقتشه که یه تصمیم قطعی بگیری... می خوای اینبار نه به عنوان مراجعه کننده ای که بهش آموزش میدم، بلکه با عنوان پارتنرم در کنارم ادامه بدی؟
فیلیکس در جواب سوال کریستوفر برای ثوانی کوتاه مکث کرد و قبل از دادن جوابی مستقیم، سوالی که ذهنش را درگیر کرده بود را پرسید.
فیلیکس: میشه قرارداد ببندیم؟
فیلیکس می توانست تعجب را از نگاه کریستوفر و سردرگمی را از اخم بین ابروهایش تشخیص دهد و این تعجب و سردرگمی، واکنش هایی نبودند که پیش بینی اشان کرده باشد... نفسی عمیق کشید و همانطور که از قبل برنامه ریزی کرده بود، خیره به چشم های کریستوفر شروع به توضیح دادن کرد.
فیلیکس: این اولین بارمه که دارم این سبک زندگی رو تجربه می کنم و خیلی ازش خوشم اومده... برای همینم نمی خوام خودمو به تو محدود کنم.
فیلیکس نمی دانست که کریستوفر از قبل این چنین موضوعی را پیش بینی کرده بود یا نه اما نمی خواست متوقف شود... او باید از قدرت تصمیم گیری ای که به او داده شده بود استفاده کرده و خواسته هایش را مشخص می کرد.
فیلیکس: من می خوام فقط یه مدت مشخصی باهات باشم بعدش اگه خواستم بازم ادامه بدم، دوباره همین کارو بکنیم... باهاش موافقی؟
کریستوفر: در واقع من با این پیشنهاد موافقم اما طوری که گفتنش رو شروع کردی، باعث تعجبم شد.
قبل از آنکه فیلیکس فرصتی برای دفاع از خودش داشته باشد، کریستوفر ادامه داد.
کریستوفر: هیچوقت با قرارداد موافق نبودم و قرار نیست این بار هم باهاش موافقت کنم اما یک بازه ی زمانی مشخص می کنیم و بعد از اتمامش دوباره ملاقاتی مثل این ترتیب می دیم و همین موارد رو تکرار می کنیم.
YOU ARE READING
Inappropriate(ChanLix).
Fanfictionکریستوفر: نگاهم کن فیلیکس... من کسی ام که بهت می گه چطور زندگی کنی و تو بعد از بله گفتن، گفته هاشو انجام میدی... به نوعی اشتباهه اما ما از همینش لذت می بریم. فیلیکس: تو از لذتش می گی اما توجهی به دردش نداری... دردی که نگاه خیره ات به وجودم تزریق می...